مترادف مرعا : چراگاه، مرتع، مرغزار، چریدن، سبزه، علف، گیاه
مرعا
مترادف مرعا : چراگاه، مرتع، مرغزار، چریدن، سبزه، علف، گیاه
لغت نامه دهخدا
مرعا. [ م َ ] ( ع اِ ) مرعاة. مرعی. چراگاه. رجوع به مرعی شود :
از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون
همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته.
لیک چوپان واقف است از حال میش.
در دویدن سوی مرعای انس.
از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون
همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته.
خاقانی.
میش مشغول است در مرعای خویش لیک چوپان واقف است از حال میش.
مولوی.
دست اندازیم چون اسبان سپس در دویدن سوی مرعای انس.
مولوی.
فرهنگ عمید
گیاه و سبزه، چراگاه.
کلمات دیگر: