کلمه جو
صفحه اصلی

بکم


مترادف بکم : الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن

متضاد بکم : گویا

فارسی به انگلیسی

dumb, dumb (person)

dumb (person)


مترادف و متضاد

۱. الکن، گنگ، گنگی
۲. الکن شدن، گنگ شدن ≠ گویا


اسم ≠ گویا


الکن، گنگ، گنگی


الکن شدن، گنگ شدن


فرهنگ فارسی

بقم، گنگ شدن، گنگی
( اسم ) جمع ابکم گنگان لالان . یا صم و بکم . کران و گنگان کرو گنگ : ( صم و بکم نشسته است . )
بگم ٠ بقم چوبی باشد سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست بقم و چوبی سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند بقم معرب آن ٠ بقم ٠

فرهنگ معین

(بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گنگ شدن . 2 - (اِمص .) گنگی .


(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ ابکم ، گنگان ، لالان . ،صم و ~کران و گنگان .
(بَ کَ ) ( اِ. ) نک بقم .
(بَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گنگ شدن . ۲ - (اِمص . ) گنگی .

(بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ابکم ؛ گنگان ، لالان . ؛صم و ~کران و گنگان .


(بَ کَ) ( اِ.) نک بقم .


لغت نامه دهخدا

بکم. [ ب َ ک َ ] ( اِ ) بگم. بقم. چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست. ( برهان ). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. ( ناظم الاطباء ). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن. ( رشیدی ) ( از جهانگیری ). بقم. ( سروری ) ( از انجمن آرا ). و رجوع به بگم و بقم شود :
هرکه در دنیا شود قانع به کم
سرخ رو باشد بعقبی چون بکم.
فرزدق ( از رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از جهانگیری ).

بکم. [ ب َ / ب َ ک َ ] ( ع مص ) گنگ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). لال شدن.

بکم. [ ب َ ] ( ع مص و حامص ) گنگی یا عجز بیان و بلاهت. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). بَکامة. ( منتهی الارب ). ورجوع به بکامة شود. || گنگ و کر و کور پیدا شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بکم. [ ب ُ ] ( ع ص ) ج ِ اَبکم. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 21 ) ( ناظم الاطباء ). گنگ. ( غیاث ). بُکمان. رجوع به بکمان شود.
- صم و بکم ؛ کران و لالان ( گنگان ) :
صم بکم عمی فهم لایرجعون. ( قرآن 18/2 )؛ آنان کر و کورند و از ضلالت خود باز نمیگردند... صم بکم عمی فهم لایعقلون. ( قرآن 171/2 )؛ آنها کر و گنگ و کورند [ کفار ] چه عقل خود را بکار نمی برند.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.
مولوی.
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به ازکسی که نباشد زبانش اندر حکم.
( گلستان ).
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کرّوبیان صم و بکم.
( بوستان ).
و رجوع به صم شود.

بکم . [ ب َ ] (ع مص و حامص ) گنگی یا عجز بیان و بلاهت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ). بَکامة. (منتهی الارب ). ورجوع به بکامة شود. || گنگ و کر و کور پیدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بکم . [ ب َ / ب َ ک َ ] (ع مص ) گنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لال شدن .


بکم . [ ب َ ک َ ] (اِ) بگم . بقم . چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست . (برهان ). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن . (رشیدی ) (از جهانگیری ). بقم . (سروری ) (از انجمن آرا). و رجوع به بگم و بقم شود :
هرکه در دنیا شود قانع به کم
سرخ رو باشد بعقبی چون بکم .

فرزدق (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ).



بکم . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ اَبکم . (از منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 21) (ناظم الاطباء). گنگ . (غیاث ). بُکمان . رجوع به بکمان شود.
- صم و بکم ؛ کران و لالان (گنگان ) :
صم بکم عمی فهم لایرجعون . (قرآن 18/2)؛ آنان کر و کورند و از ضلالت خود باز نمیگردند... صم بکم عمی فهم لایعقلون . (قرآن 171/2)؛ آنها کر و گنگ و کورند [ کفار ] چه عقل خود را بکار نمی برند.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.

مولوی .


زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به ازکسی که نباشد زبانش اندر حکم .

(گلستان ).


به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کرّوبیان صم و بکم .

(بوستان ).


و رجوع به صم شود.

فرهنگ عمید

= ابکم
گنگی.
= بقم: هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی: بکم ).

= بقم: ◻︎ هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ‌رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی: بکم).


گنگی.


ابکم#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بُکْمٌ: لالها
معنی بِکُم: به شما
معنی یُحَاطَ بِکُم: احاطه شدید (همه راهها به رویتان بسته شد)
معنی مَا یَعْبَأُ بِکُمْ: به شما اعتنایی ندارد - نزد او قدر ومنزلتی ندارید -شما را باقی نمیگذارد (اصل "یَعْبَأُ "یا از ماده عبا گرفته شده که به معنای ثقل و سنگینی است که در آن صورت عبارت "مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ "به این معنی است که: شما نزد پروردگار من...
معنی فَرَقْنَا: شکافتیم - جدا کردیم (عبارت "فَرَقْنَا بِکُمُ ﭐلْبَحْرَ "یعنی دریا را برای شما شکافتیم)
معنی یَمْلِکُ: مالک است - اختیار و قدرت دارد (عبارت "فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ ﭐللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً" یعنی : اگر خدا بخواهد گرفتارتان کند و یا سودی برایتان بخواهد کیست که چنین اختیار و قدرتی را دارا باشد که جلو آن ر...
معنی یَتَرَبَّصُونَ: به انتظار می نشینند- منتظر می مانند- منتظرند (عبارت "ﭐلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ " یعنی : آنان که همواره حوادثی را برای شما انتظار میبرند)
معنی لْیَتَلَطَّفْ: باید که نرمی و محبت نشان دهد(در اصل "لِیَتَلَطَّفْ "(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو برای سهولت لام ساکن شده است از تلطف به معنای اعمال لطف و رفق و اظهار مدارات است ، در عبارت "وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً "منظوراین است ک...
معنی لِزَاماً: لازم - ملازم - قرین و همراه (کلمه لزاما به معنای ملازمه باشد ، چون هر دو ، مصدر باب مفاعله ، یعنی لازم - یلازم است عبارت "قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَاماً " به این معنی است که :بگواگر دع...
معنی کُفْرُهُمْ: کفرشان (کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است ،در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که کفر در کتاب خدا برپنج قسم است ، اول کفر جحود (انکار) و جحود هم خود ، دو جور است (قلبی و زبانی)، سوم کفر به ترک دستورات الهی ، چهارم کفر برائت و بیزاری (در عبا...
تکرار در قرآن: ۶(بار)ریشه کلمه:
ریشه_عمی

«بکم» به معنای کسی است که به طور مادرزاد گنگ متولد می شود. بنابراین: کُلُّ أَبْکَمَ أَخْرَسُ وَ لَیْسَ کُلُّ أَخْرَسَ أَبْکَمُ: «هر ابکمی، اخرس است اما هر اخرسی، ابکم نیست». سپس اضافه می کند: گاهی این ماده در مورد کسی اطلاق می شود که به خاطر ضعف عقل از سخن گفتن عاجز و ناتوان است.

جدول کلمات

ابکم, گنگ


کلمات دیگر: