درحال توقف پر زدن , پلکيدن , شناور واويزان بودن , در ترديد بودن , منتظرشدن , شان , خودشان , مال ايشان , مال انها , ايشان را , بايشان , بانها , انها , ايشان , انان
حم
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
بهین شتر
لغت نامه دهخدا
حم . [ حا میم ] (ع اِ) حامیم رمزی است که در ابتدای سوره های هفتگانه ٔ قرآن بکار رفته و در آن افتتاح به حم شده است . ذوات حامیم ، جمع است و نگویند حوامیم اما در بعض اشعار آمده و آن اسم اعظم الهی است . یا قسم و سوگند است یا حروف مقطعه ای از لفظ الرحمن است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
حم . [ ح َ ] (ع اِ) حما. حمو. خویشاوند شوی و زوجه چون پدر و برادر و غیره . (از منتهی الارب ). خسر. رجوع به حما و حمو شود.
حم . [ ح ُم م ] (ع اِ) بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتران . (اقرب الموارد). ج ، حمائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم الشی ؛ معظم آن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حم الظهیرة؛ شدت گرمای نیم روزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حم . [ ح َم م ] (ع مص )گرم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تافتن تنور را به آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب کردن . (اقرب الموارد):حم شحمه ؛ گداختن پیه را. (منتهی الارب ). || مقدر کردن خداوند. (اقرب الموارد). قضا کردن و حکم نمودن خداوند. || قضا کرده شدن . (منتهی الارب ). || حم ارتحال بعیر؛ شتابانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم امر؛ در اندوه انداختن کار کسی را. (از منتهی الارب )(اقرب الموارد). || تب کردن . و این بطور مجهول استعمال شود یا گفته شود: حَمَّت ُ حمی . (منتهی الارب ). || قصد کردن . (منتهی الارب ). || (ع اِ) دنبه و پیه گداخته یا بقیه ٔ پیه گداخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حمة یکی آن . (از منتهی الارب ). || قصد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماله حم و لاسم و بضم هر دو نیز آید، یعنی نیست او را خیر که مردم قصد وی کنند یا نه اندک دارد و نه بسیار. (از منتهی الارب ). مالی عنه حم و لا رم ،بفتح و بضم ؛ نیست مرا از آن چاره ای . || ج ِ حَمّاء. دبرها. (منتهی الارب ). رجوع به حماء شود.
حم. [ ح َم م ] ( ع مص )گرم کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تافتن تنور را به آتش. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آب کردن. ( اقرب الموارد ):حم شحمه ؛ گداختن پیه را. ( منتهی الارب ). || مقدر کردن خداوند. ( اقرب الموارد ). قضا کردن و حکم نمودن خداوند. || قضا کرده شدن. ( منتهی الارب ). || حم ارتحال بعیر؛ شتابانیدن شتر را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حم امر؛ در اندوه انداختن کار کسی را. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || تب کردن. و این بطور مجهول استعمال شود یا گفته شود: حَمَّت ُ حمی. ( منتهی الارب ). || قصد کردن. ( منتهی الارب ). || ( ع اِ ) دنبه و پیه گداخته یا بقیه پیه گداخته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حمة یکی آن. ( از منتهی الارب ). || قصد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ماله حم و لاسم و بضم هر دو نیز آید، یعنی نیست او را خیر که مردم قصد وی کنند یا نه اندک دارد و نه بسیار. ( از منتهی الارب ). مالی عنه حم و لا رم ،بفتح و بضم ؛ نیست مرا از آن چاره ای. || ج ِ حَمّاء. دبرها. ( منتهی الارب ). رجوع به حماء شود.
حم. [ ح ُم م ] ( ع اِ ) بهین شتر. ( منتهی الارب ). کریمه از شتران. ( اقرب الموارد ). ج ، حمائم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حم الشی ؛ معظم آن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || حم الظهیرة؛ شدت گرمای نیم روزه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
حم. [ حا میم ] ( ع اِ ) حامیم رمزی است که در ابتدای سوره های هفتگانه قرآن بکار رفته و در آن افتتاح به حم شده است. ذوات حامیم ، جمع است و نگویند حوامیم اما در بعض اشعار آمده و آن اسم اعظم الهی است. یا قسم و سوگند است یا حروف مقطعه ای از لفظ الرحمن است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
دانشنامه اسلامی
معنی هُمْ: آنان - ایشان
معنی هَمَّ: همّت کرد - تصمیم گرفت - قصد کرد
معنی هُمُ: آنها (در اصل میم آن ساکن بوده که در عباراتی نظیر "فَهُمُ ﭐلْخَالِدُونَ "به دلیل رسیدن دو ساکن به هم حرکت گرفته است)