شناسند. چاره . علاج شناس . معالج . آنکه درمان و علاج دردی یا مرضی داند و شناسد .
چاره شناس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چاره شناس. [ رَ / رِ ش ِ ] ( نف مرکب ) شناسنده چاره. علاج شناس. معالج. آنکه درمان و علاج دردی یا مرضی داند و شناسد :
چون شد آن چاره جوی چاره شناس
باز پس گشت با هزار سپاس.
چون شد آن چاره جوی چاره شناس
باز پس گشت با هزار سپاس.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. ویژگی آن که چاره و درمان دردی را بشناسد.
۲. ویژگی کسی که راه اصلاح امری را بداند.
۲. ویژگی کسی که راه اصلاح امری را بداند.
کلمات دیگر: