کلمه جو
صفحه اصلی

اجری

فارسی به انگلیسی

brick, brick-made, of brick, brick - red

مترادف و متضاد

tegular (صفت)
سفالی، پولک دار، اجری

فرهنگ فارسی

( آجری ) ( صفت ) ۱ - منسوب باجر برنگ آجر . ۲ - اخرا ۳ - جنس خوب و مرغوب .
منسوب به آجر
ممال اجرائ، اجرا، وظیفه وراتبه، مقرری، مستمری، جیره ، اجری خوار:اجری خور، جیره خور، راتبه خور
( اسم ) مستمری مقرری جیره وظیفه و راتبه جنسی که به لشکریان و جز آنان میداده اند . اجرائ اجرا جری جیره
روش

فرهنگ معین

(اِ ی ' ) (اِ. ) [ ع . ] نک اجراء.

لغت نامه دهخدا

( آجری ) آجری. [ ج ُرْ ری ] ( ص نسبی ) منسوب به آجر یا درب الاَّجر و آن محله ای از بغداد بوده و برخی مشاهیر بدان منسوبند. || ( اِخ ) نام و تخلص چند تن از مشایخ بزرگ.
اجری. [ اَ ] ( ع اِ ) اَجْر. ج ِ جَرو.

اجری. [ اِ ] ( از ع ، اِ ) مستمری. مقرری. جیره. وظیفه و راتبه. جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گفت. خدای تعالی در شأن او آیة فرستاد... پس ابوبکر اجری باز بمسطح داد. ( ترجمه بلعمی ).
دی کسی گفت که اجری تو چند است از میر
گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم.
فرخی.
بی اجری و مشاهره ای درس اَدَب و علم دارد. ( تاریخ بیهقی ).
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک
بجهد روی نما را همی دهند اجری.
ناصرخسرو.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محوکرده پار.
خاقانی.
در نظامی که آسمان دارد
اجری مملکت دو نان دارد.
نظامی.
بر آن سه ماه بنامش معدّلان نهار
بتازگی بنوشتند خطّ اجری را.
سلمان ساوجی.
- اجری دادن ؛ راتبه و مستمری دادن : و اگر کسی در حج بماندی او را اجری دادی [ قُصَی ] و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی. ( ترجمه بلعمی ). این سلمی با جماعتی از مرتدان به دیهی شد... و چون آنجا بنشست و هرکه از مرتدان عرب بسوی او گرد آمدندی او اجری همی دادی و مردمان را گرد همی کرد. ( ترجمه بلعمی ). و هر عالمی که از او خطا آمدی و عمر خواستی که بر او انکار کند، محمدبن مسلمة را فرستادی و از سیرت او پرسیدی و عمر او را معزول کردی و از بیت المال او را اجری همی دادند. ( ترجمه بلعمی ). ایشانرا همان جا مقام باید کرد تا عامی اجری و بیستگانی می دهد. ( تاریخ بیهقی ).
- اجری داشتن ؛ دارای راتبه و وظیفه بودن : من وکیلدر محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلتی گران دارم. ( تاریخ بیهقی ). خواجه گفت ناچار چون وکیلدر محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد... او را چاره نبوده است. ( تاریخ بیهقی ).
- اجری راندن ؛ راتبه و وظیفه مقرر داشتن : پس هرمز هرکه با وی بود [ با پسر ملک ترک ] همه را بسراهای نیکو فرودآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. ( ترجمه بلعمی ). پس بفرمود تا ایشان را بشهر آوردند و اجری ها بر ایشان همی راندند. ( ترجمه بلعمی ). کارسیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت و برحرم او اجری فرمود تا برانند. ( تاریخ سیستان ).

اجری . [ اَ ] (ع اِ) اَجْر. ج ِ جَرو.


اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی ).


اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ شافعی بغدادی ملقب به اجری ، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خویش نام او آورده و گفته است : او ثقة و صدوق و ضعیف بود و وی را تصانیف بسیار است . در بغداد قبل از سال 330 هَ . ق . حدیث گفت سپس به مکه منتقل شد و در آنجا سکونت کرد و هم بدانجا درگذشت و از او جماعتی از حفاظ روایت کرده اند، از جمله ابونعیم اصفهانی صاحب کتاب حلیةالاولیاء و غیره . و بعض علماء مرا خبر داده اند چون به مکه شد او را خوش آمد از آنجا و گفت : اللهم ارزقنی الاقامة بها سنةً، پس شنید که گوینده ای میگوید: بل ثلثین سنة، و پس از آن سی سال بدانجا بزیست و در محرم سال 360 هَ . ق . هم بدانجا وفات یافت - انتهی . و او غیر شیخ استاد ابی بکربن فورک متکلم اصولی ادیب نحوی واعظ اصفهانی است که او نیز به محمدبن حسین موسوم است . (روضات الجنّات ).


اجری . [ اِ ] (از ع ، اِ) مستمری . مقرری . جیره . وظیفه و راتبه . جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گفت . خدای تعالی در شأن او آیة فرستاد... پس ابوبکر اجری باز بمسطح داد. (ترجمه ٔ بلعمی ).
دی کسی گفت که اجری ّ تو چند است از میر
گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم .

فرخی .


بی اجری و مشاهره ای درس اَدَب و علم دارد. (تاریخ بیهقی ).
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک
بجهد روی نما را همی دهند اجری .

ناصرخسرو.


ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محوکرده ٔ پار.

خاقانی .


در نظامی که آسمان دارد
اجری مملکت دو نان دارد.

نظامی .


بر آن سه ماه بنامش معدّلان نهار
بتازگی بنوشتند خطّ اجری را.

سلمان ساوجی .


- اجری دادن ؛ راتبه و مستمری دادن : و اگر کسی در حج بماندی او را اجری دادی [ قُصَی ّ ] و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی . (ترجمه ٔ بلعمی ). این سلمی با جماعتی از مرتدان به دیهی شد... و چون آنجا بنشست و هرکه از مرتدان عرب بسوی او گرد آمدندی او اجری همی دادی و مردمان را گرد همی کرد. (ترجمه ٔ بلعمی ). و هر عالمی که از او خطا آمدی و عمر خواستی که بر او انکار کند، محمدبن مسلمة را فرستادی و از سیرت او پرسیدی و عمر او را معزول کردی و از بیت المال او را اجری همی دادند. (ترجمه ٔ بلعمی ). ایشانرا همان جا مقام باید کرد تا عامی اجری و بیستگانی می دهد. (تاریخ بیهقی ).
- اجری داشتن ؛ دارای راتبه و وظیفه بودن : من وکیلدر محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلتی گران دارم . (تاریخ بیهقی ). خواجه گفت ناچار چون وکیلدر محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد... او را چاره نبوده است . (تاریخ بیهقی ).
- اجری راندن ؛ راتبه و وظیفه مقرر داشتن : پس هرمز هرکه با وی بود [ با پسر ملک ترک ] همه را بسراهای نیکو فرودآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه ٔ بلعمی ). پس بفرمود تا ایشان را بشهر آوردند و اجری ها بر ایشان همی راندند. (ترجمه ٔ بلعمی ). کارسیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت و برحرم او اجری فرمود تا برانند. (تاریخ سیستان ).

اجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).


اجری . [ اِ ری ی ] (ع اِ) روش . عادت . || وکیل . رسول .


فرهنگ عمید

جیره، وظیفه، راتبه، مقرری، مستمری.

دانشنامه عمومی

آجری. آجری پرده ای از رنگ قرمز بین صورتی و نارنجی است. وجه تسمیهٔ آن رنگ آجرهای ساخته شده از خاک رس است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَجْرِیَ: پاداش من
ریشه کلمه:
اجر (۱۰۸ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

پیشنهاد کاربران

جاری کرد


کلمات دیگر: