اجری
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
منسوب به آجر
ممال اجرائ، اجرا، وظیفه وراتبه، مقرری، مستمری، جیره ، اجری خوار:اجری خور، جیره خور، راتبه خور
( اسم ) مستمری مقرری جیره وظیفه و راتبه جنسی که به لشکریان و جز آنان میداده اند . اجرائ اجرا جری جیره
روش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
اجری. [ اَ ] ( ع اِ ) اَجْر. ج ِ جَرو.
اجری. [ اِ ] ( از ع ، اِ ) مستمری. مقرری. جیره. وظیفه و راتبه. جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گفت. خدای تعالی در شأن او آیة فرستاد... پس ابوبکر اجری باز بمسطح داد. ( ترجمه بلعمی ).
دی کسی گفت که اجری تو چند است از میر
گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم.
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک
بجهد روی نما را همی دهند اجری.
آوری خط محوکرده پار.
اجری مملکت دو نان دارد.
بتازگی بنوشتند خطّ اجری را.
- اجری داشتن ؛ دارای راتبه و وظیفه بودن : من وکیلدر محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلتی گران دارم. ( تاریخ بیهقی ). خواجه گفت ناچار چون وکیلدر محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد... او را چاره نبوده است. ( تاریخ بیهقی ).
- اجری راندن ؛ راتبه و وظیفه مقرر داشتن : پس هرمز هرکه با وی بود [ با پسر ملک ترک ] همه را بسراهای نیکو فرودآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. ( ترجمه بلعمی ). پس بفرمود تا ایشان را بشهر آوردند و اجری ها بر ایشان همی راندند. ( ترجمه بلعمی ). کارسیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت و برحرم او اجری فرمود تا برانند. ( تاریخ سیستان ).
اجری . [ اَ ] (ع اِ) اَجْر. ج ِ جَرو.
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی ).
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ شافعی بغدادی ملقب به اجری ، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خویش نام او آورده و گفته است : او ثقة و صدوق و ضعیف بود و وی را تصانیف بسیار است . در بغداد قبل از سال 330 هَ . ق . حدیث گفت سپس به مکه منتقل شد و در آنجا سکونت کرد و هم بدانجا درگذشت و از او جماعتی از حفاظ روایت کرده اند، از جمله ابونعیم اصفهانی صاحب کتاب حلیةالاولیاء و غیره . و بعض علماء مرا خبر داده اند چون به مکه شد او را خوش آمد از آنجا و گفت : اللهم ارزقنی الاقامة بها سنةً، پس شنید که گوینده ای میگوید: بل ثلثین سنة، و پس از آن سی سال بدانجا بزیست و در محرم سال 360 هَ . ق . هم بدانجا وفات یافت - انتهی . و او غیر شیخ استاد ابی بکربن فورک متکلم اصولی ادیب نحوی واعظ اصفهانی است که او نیز به محمدبن حسین موسوم است . (روضات الجنّات ).
دی کسی گفت که اجری ّ تو چند است از میر
گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم .
فرخی .
بی اجری و مشاهره ای درس اَدَب و علم دارد. (تاریخ بیهقی ).
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک
بجهد روی نما را همی دهند اجری .
ناصرخسرو.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محوکرده ٔ پار.
خاقانی .
در نظامی که آسمان دارد
اجری مملکت دو نان دارد.
نظامی .
بر آن سه ماه بنامش معدّلان نهار
بتازگی بنوشتند خطّ اجری را.
سلمان ساوجی .
- اجری دادن ؛ راتبه و مستمری دادن : و اگر کسی در حج بماندی او را اجری دادی [ قُصَی ّ ] و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی . (ترجمه ٔ بلعمی ). این سلمی با جماعتی از مرتدان به دیهی شد... و چون آنجا بنشست و هرکه از مرتدان عرب بسوی او گرد آمدندی او اجری همی دادی و مردمان را گرد همی کرد. (ترجمه ٔ بلعمی ). و هر عالمی که از او خطا آمدی و عمر خواستی که بر او انکار کند، محمدبن مسلمة را فرستادی و از سیرت او پرسیدی و عمر او را معزول کردی و از بیت المال او را اجری همی دادند. (ترجمه ٔ بلعمی ). ایشانرا همان جا مقام باید کرد تا عامی اجری و بیستگانی می دهد. (تاریخ بیهقی ).
- اجری داشتن ؛ دارای راتبه و وظیفه بودن : من وکیلدر محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلتی گران دارم . (تاریخ بیهقی ). خواجه گفت ناچار چون وکیلدر محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد... او را چاره نبوده است . (تاریخ بیهقی ).
- اجری راندن ؛ راتبه و وظیفه مقرر داشتن : پس هرمز هرکه با وی بود [ با پسر ملک ترک ] همه را بسراهای نیکو فرودآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه ٔ بلعمی ). پس بفرمود تا ایشان را بشهر آوردند و اجری ها بر ایشان همی راندند. (ترجمه ٔ بلعمی ). کارسیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت و برحرم او اجری فرمود تا برانند. (تاریخ سیستان ).
اجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).
اجری . [ اِ ری ی ] (ع اِ) روش . عادت . || وکیل . رسول .