کلمه جو
صفحه اصلی

جحر

فرهنگ فارسی

لانه حیوانات درنده وخزندگان وحشرات موذی، احجار
در سوراخ در آورد سوسمار را یا داخل شدن سوسمار در سوراخ .

لغت نامه دهخدا

جحر. [ ج ُ ] ( ع اِ ) سوراخ دده و خزنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جُحران. سوراخ مار و جز آن. ( مهذب الاسماء ). سوراخ. ( دهار ). هر سوراخی که خزندگان و سباع برای خود کنند. ( از اقرب الموارد ). سوراخ سوسمار و مار و جز آن. خانه بعض حیوانات از حشره و جز آن در زیر زمین. ( یادداشت مؤلف ): فی الحدیث : «لایلدغ المؤمن من جحر مرتین ». ج ، جَحَرَة، اَجحار، جُحران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به جحران شود. || سوراخ. فی الحدیث : «اذا حاضت المراءة حرم الجحران »؛ یعنی فرج و دبر بنابر آنکه نون بکسر خوانده شود [ تثنیه جحر ]. و بضم نون نیز گفته شده به معنی فرج و بدین ضبط، الف و نون زائد است. رجوع به جحران شود.

جحر. [ ج َ ] ( ع مص ) در سوراخ درآوردن سوسمار را. || داخل شدن سوسمار در سوراخ. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بلند گردیدن آفتاب. || بی باران گردیدن ربیع. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پس ماندن کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پس ماندن خبر . ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || در چشم خانه فرورفتن چشم. || ( اِ ) غار دورتگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

جحر. [ ج َ ] (ع مص ) در سوراخ درآوردن سوسمار را. || داخل شدن سوسمار در سوراخ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بلند گردیدن آفتاب . || بی باران گردیدن ربیع. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پس ماندن کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس ماندن خبر . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || در چشم خانه فرورفتن چشم . || (اِ) غار دورتگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


جحر. [ ج ُ ] (ع اِ) سوراخ دده و خزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جُحران . سوراخ مار و جز آن . (مهذب الاسماء). سوراخ . (دهار). هر سوراخی که خزندگان و سباع برای خود کنند. (از اقرب الموارد). سوراخ سوسمار و مار و جز آن . خانه ٔ بعض حیوانات از حشره و جز آن در زیر زمین . (یادداشت مؤلف ): فی الحدیث : «لایلدغ المؤمن من جحر مرتین » . ج ، جَحَرَة، اَجحار، جُحران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به جحران شود. || سوراخ . فی الحدیث : «اذا حاضت المراءة حرم الجحران »؛ یعنی فرج و دبر بنابر آنکه نون بکسر خوانده شود [ تثنیه ٔ جحر ] . و بضم نون نیز گفته شده به معنی فرج و بدین ضبط، الف و نون زائد است . رجوع به جحران شود.


فرهنگ عمید

لانۀ حیوانات درنده، خزندگان، و حشرات موذی.

پیشنهاد کاربران

جحر الافعی یعنی سوراخ مار


کلمات دیگر: