کلمه جو
صفحه اصلی

چش

فارسی به انگلیسی

whoa! stop!

whoa


فرهنگ فارسی

چه اورا، هرچه آنرا، هر آن چیزکه اورا
( اسم ) در ترکیب بمعنی (( چشنده ) ) آید : نمک چش تلخی چش .
مخفف چه اش چه آن را

لغت نامه دهخدا

چش . [ چ ُ ] (صوت ) کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. (ناظم الاطباء). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. (برهان ) (آنندراج ). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت ، استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). چشه . هش . هشه . صوتی برای متوقف ساختن خر و استر. آوازی که بدان خر یا استر را از رفتن بازدارند. لفظی که بدان ایستادن خر را خواهند.
- امثال :
خر لنگ معطل چشه .
خرخسته را چشی بس است . (فرهنگ نظام ). رجوع به چشه و رجوع به هش شود.


چش. [ چ َ ] ( اِ ) مخفف چشم است که بعربی «عین » خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). بمعنی و مخفف چشم است. ( انجمن آرا ). چشم و عین. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چشم شود.

چش. [ چ َ ] ( نف مرخم ) چشنده. و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش. ( ناظم الاطباء ). و تلخی چش. چشان :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان.
سعدی.
رجوع به چشیدن شود.

چش. [ چ ُ ] ( صوت ) کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. ( ناظم الاطباء ). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. ( برهان ) ( آنندراج ). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت ، استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). چشه. هش. هشه. صوتی برای متوقف ساختن خر و استر. آوازی که بدان خر یا استر را از رفتن بازدارند. لفظی که بدان ایستادن خر را خواهند.
- امثال :
خر لنگ معطل چشه .
خرخسته را چشی بس است . ( فرهنگ نظام ). رجوع به چشه و رجوع به هش شود.

چش. [ چ ِ ] ( موصول + ضمیر ) مخفف چه اش. چه آنرا.
- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساخته گشت پرداخته.
فردوسی.
ز پیغام هرچش بدل بود نیز
بگفتار بر نامه بفزود نیز.
فردوسی.
از این همه بستاند بجمله هرچش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا.
ناصرخسرو.
- هرآنچش ؛ هرآنچه او را. هرآن چیز که او را:
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه.
فردوسی.
نه آن تواست ای برادر در او
هرآنچش گمان میبری کان تست.
ناصرخسرو.
|| ( ادات استفهام + ضمیر ) چش است ؛ بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف «چه شی » ای «چه چیز» است. ( آنندراج ) . چش است ؛ کلمه فعل بطور استفهام ، یعنی چیست او را. ( ناظم الاطباء ) :
زاهد بخدا بگو می ناب چش است
می خوردن شام و گشت مهتاب چش است
از گندم وقف زشت تر چیزی نیست
چون نان حرام میخوری آب چش است.
اشرف ( از آنندراج ).

چش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چشم است که بعربی «عین » خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی و مخفف چشم است . (انجمن آرا). چشم و عین . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم شود.


چش . [ چ َ ] (نف مرخم ) چشنده . و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش . (ناظم الاطباء). و تلخی چش . چشان :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان .

سعدی .


رجوع به چشیدن شود.

چش . [ چ ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف چه اش . چه آنرا.
- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساخته گشت پرداخته .

فردوسی .


ز پیغام هرچش بدل بود نیز
بگفتار بر نامه بفزود نیز.

فردوسی .


از این همه بستاند بجمله هرچش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا.

ناصرخسرو.


- هرآنچش ؛ هرآنچه او را. هرآن چیز که او را:
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه .

فردوسی .


نه آن تواست ای برادر در او
هرآنچش گمان میبری کان تست .

ناصرخسرو.


|| (ادات استفهام + ضمیر) چش است ؛ بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف «چه شی » ای «چه چیز» است . (آنندراج ) . چش است ؛ کلمه ٔ فعل بطور استفهام ، یعنی چیست او را. (ناظم الاطباء) :
زاهد بخدا بگو می ناب چش است
می خوردن شام و گشت مهتاب چش است
از گندم وقف زشت تر چیزی نیست
چون نان حرام میخوری آب چش است .

اشرف (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. =چشیدن
۲. چشنده (در ترکیب با کلمه دیگر ): تلخی چش، نمک چش.
۳. (اسم مصدر ) چشیدن.
=چشم
چه او (آن ) را، چه چیزش؟.

چه او (آن) را؛ چه چیزش؟.


چشم#NAME?


۱. =چشیدن
۲. چشنده (در ترکیب با کلمه دیگر): تلخی‌چش؛ نمک‌چش.
۳. (اسم مصدر) چشیدن.


گویش مازنی

۱چشم ۲رغبت ۳مانوس شده – عادت ۴در سانسکریت ایکشن


/chesh/ چشم - رغبت ۳مانوس شده – عادت ۴در سانسکریت ایکشن

پیشنهاد کاربران

در زبان لری فیلی به جای چشم::

چش::چشم
چم::چشم
می گویند

در زبان لری بختیاری به چشم
تی می گویند
تیام::جمع تی به معنی چشمام

****
در زبان کردی به چشم ::چاو، چو می گویند



کلمات دیگر: