ابوالیقظان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن حفص . رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عثمان بن قیس . محدث است .
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عماربن محمد. محدث است .
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عماربن یاسر. صحابیست . و رجوع به عمار... شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) لقب یکی از تابعین است .
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) لقب یکی از صحابه ٔ کرام است .
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) لقب یکی از صحابه کرام است.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) لقب یکی از تابعین است.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن حفص. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) ابواسحاق. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) سحیم بن الأسود. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص... شود.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) سحیم بن حفص. ابن الندیم گوید که حسین بن فهم از دمشقی و او از زبیر و اواز مدائنی روایت کند که سحیم لقب ابوالیقظان است و اسم او عامربن حفص باشد و حفص را پسری بود بنام محمدو محمد اکبر اولاد حفص است و حفص به بشره سیاهی شدیدالسواد بود و از این رو مشهور به اسود بود. و ابوالیقظان گوید: مادر من پانزده روز مرا نام عبیداﷲ داد. و باز مدائنی گوید: آنگاه که گویند حدیث کرد مرا ابوالیقظان [ بی قیدی دیگر ] مراد همین ابوالیقظان پسر سحیم است و چون سحیم بن حفص و عامربن حفص و عامربن ابی محمد و عامربن الأسود و عبیداﷲبن حفص و ابواسحاق گویند هم او مراد باشد. ابوالیقظان عالم به اخبار و انساب و مآثر و مثالب و در روایت ثقة بود و وفات وی به سال یکصدونود ( 190 هَ. ق. ) روی داد و او راست از کتب : کتاب حلق [ شاید: حلف ] تمیم بعضها بعضاً. کتاب اخبار تمیم. کتاب نسب خندف و اخبارها. کتاب النسب الکبیر و این کتاب مشتمل است بر نسب ایاد و کنانة و اسدبن خزیمة الهون بن خزیمة و هذیل بن مدرکه و قریش و بنی طانجه و قیس عیلان و ربیعةبن نزار و تیم بن مرة. و کتاب النوادر و ابن الندیم گوید: این کتاب را به خط ابن سعدان دیدم. و نیز کتب دیگر در نسب. ( ابن الندیم ).
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) عامربن ابی محمد. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص... شود.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) عامربن الأسود. رجوع به ابوالیفظان سحیم بن حفص... شود.
ابوالیقظان. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) عامربن حفص. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) ابن حفص . رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) ابواسحاق . رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) النسّابة. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) سحیم بن الأسود. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص ... شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) سحیم بن حفص . ابن الندیم گوید که حسین بن فهم از دمشقی و او از زبیر و اواز مدائنی روایت کند که سحیم لقب ابوالیقظان است و اسم او عامربن حفص باشد و حفص را پسری بود بنام محمدو محمد اکبر اولاد حفص است و حفص به بشره سیاهی شدیدالسواد بود و از این رو مشهور به اسود بود. و ابوالیقظان گوید: مادر من پانزده روز مرا نام عبیداﷲ داد. و باز مدائنی گوید: آنگاه که گویند حدیث کرد مرا ابوالیقظان [ بی قیدی دیگر ] مراد همین ابوالیقظان پسر سحیم است و چون سحیم بن حفص و عامربن حفص و عامربن ابی محمد و عامربن الأسود و عبیداﷲبن حفص و ابواسحاق گویند هم او مراد باشد. ابوالیقظان عالم به اخبار و انساب و مآثر و مثالب و در روایت ثقة بود و وفات وی به سال یکصدونود (190 هَ . ق .) روی داد و او راست از کتب : کتاب حلق [ شاید: حلف ] تمیم بعضها بعضاً. کتاب اخبار تمیم . کتاب نسب خندف و اخبارها. کتاب النسب الکبیر و این کتاب مشتمل است بر نسب ایاد و کنانة و اسدبن خزیمة الهون بن خزیمة و هذیل بن مدرکه و قریش و بنی طانجه و قیس عیلان و ربیعةبن نزار و تیم بن مرة. و کتاب النوادر و ابن الندیم گوید: این کتاب را به خط ابن سعدان دیدم . و نیز کتب دیگر در نسب . (ابن الندیم ).
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عامربن ابی محمد. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص ... شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عامربن الأسود. رجوع به ابوالیفظان سحیم بن حفص ... شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عامربن حفص . رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عبیداﷲ. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.
ابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) ابویقظان . خروه . (مهذب الأسماء). خروس . (دهار). دیک . ابوبرائل . ابوحمّاد. گال . رنگین تاج : و ابوالیقظان ندای حی علی الصباح دردهد. (سندبادنامه ص 93). || حمار. خر. || افعی . (المرصع).
ابوالیقظان . [اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عثمان بن عمیر کوفی . محدث است .