چراغکش. [ چ َ / چ ِ ک ُ ] ( نف مرکب ) کشنده چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند :
دلهای روشن از دم سردش فسرده است
آری چراغکش بود اینش سرشت وخو.
نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن.
دلهای روشن از دم سردش فسرده است
آری چراغکش بود اینش سرشت وخو.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن.
وحید ( از آنندراج ).
|| قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. ( آنندراج ). || هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چراغکشانی شود.