کلمه جو
صفحه اصلی

حشوی

فرهنگ فارسی

( صفت ) فرو مایه دون : منجم حشوی ( منجم بازاری و بی علم ) .
بیهوده گوی یاوه سرای

لغت نامه دهخدا

حشوی . [ ح َش ْ ] (اِخ ) ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن حشوی شود.


حشوی. [ ح َش ْ ] ( ص نسبی ) منسوب به حشو. || بیهوده گوی. یاوه سرای. || معائی. || تشریح حشوی. آن قسمت از دانش تشریح که متعلق است به احشاء. || حشوی یا منجم حشوی ؛ منجمی که از تأثیر کواکب در زمین و در شقاوت و سعادت مردمان بحث کند. احکامی. منجم احکامی.

حشوی. [ ح َش ْ ] ( اِخ ) ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن حشوی شود.

حشوی . [ ح َش ْ ] (ص نسبی ) منسوب به حشو. || بیهوده گوی . یاوه سرای . || معائی . || تشریح حشوی . آن قسمت از دانش تشریح که متعلق است به احشاء. || حشوی یا منجم حشوی ؛ منجمی که از تأثیر کواکب در زمین و در شقاوت و سعادت مردمان بحث کند. احکامی . منجم احکامی .


فرهنگ عمید

کسی که در گفتارش حشو بسیار باشد.


کلمات دیگر: