مهلت بخش جان
جان سپوز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جان سپوز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) مهلت بخش جان :
خورش دادشان اندکی جان سپوز
بدان تا گذارند روزی بروز.
همان زخمگاهش فرودوختند
بدارو همه درد بسپوختند.
بهتر فهمیده میشود تا از آنچه فرهنگ انجمن آرا در این بیت خلانیدن ترجمه کرده ( سپوز کار کسی است که کارها را پس اندازد و تأخیر کند ). ( فرهنگ شاهنامه ص 99 ).
خورش دادشان اندکی جان سپوز
بدان تا گذارند روزی بروز.
فردوسی.
مؤلف فرهنگ شاهنامه آرد: ولف در لغت شاهنامه بمعنی مهلت بخش جان معنی کرده. ( سپوختن را فرهنگها بمعنی خلانیدن و داخل کردن و بهم دوختن گفته و برآوردن هم نوشته اند. در پهلوی بمعنی دور کردن و دفع کردن است که زبان ارمنی هم از آن گرفته و بمعنی تأخیر انداختن استعمال می کند. پس مفهوم مهلت مناسبتر است از این لحاظ ). فردوسی گوید : همان زخمگاهش فرودوختند
بدارو همه درد بسپوختند.
بهتر فهمیده میشود تا از آنچه فرهنگ انجمن آرا در این بیت خلانیدن ترجمه کرده ( سپوز کار کسی است که کارها را پس اندازد و تأخیر کند ). ( فرهنگ شاهنامه ص 99 ).
فرهنگ عمید
آن که یا آنچه اندکی جان و رمق بدهد: خورش دادشان اندکی جان سپوز / بدان تا گذارند روزی به روز (فردوسی۱: ۱۹۳ ).
کلمات دیگر: