( صفت ) ۱ - کسی که خاک کوچه و بازار را جاروب کند . ۲ - کسی که برای حصول بمقصود بکارهای سخت و پست اقدام کند . ۳ - باریک بین دقیق النظر .
خاکبیز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خاکبیز. ( نف مرکب ) شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد. ( برهان قاطع ). بیزنده خاک :
دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست.
که روزیت از این خاکدان می دهد.
تو با او چو غربال شو خاکبیز.
که بستانم و باز بیزم بجای.
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.
بسیماب جمع آورد خاک بیز.
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز.
دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست.
شیخ ابوسعید ( از آنندراج ).
فلک خاک بیز است خاقانیاکه روزیت از این خاکدان می دهد.
خاقانی.
گر او با تو چون طشت شد آب ریزتو با او چو غربال شو خاکبیز.
نظامی.
من آن خاکبیزم بغربال رای که بستانم و باز بیزم بجای.
نظامی ( از انجمن آرای ناصری ).
خاک تو خاک بیز بغربال میزند.عطار.
یا بیاد این فتاده خاک بیزچونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.
|| آنکه خاک کارخانه زرگران و خاک رهگذران را به آب شوید تا زر گم شده و جز آن در دست از آن برآید. ( بهار عجم از آنندراج ) : من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.
خاقانی.
زر سوده را گر بود ریزریزبسیماب جمع آورد خاک بیز.
نظامی.
|| کسی که از برای حصول مقصود بکارهای سخت و حرفه های پست قیام نماید. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) : چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز.
عطار ( از آنندراج ).
|| غریب و مسافر، چه خاک بیزی کنایه از غربت و سفر است. ( آنندراج ).فرهنگ عمید
۱. کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند: زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶: ۱۰۸۶ ).
۲. [مجاز] = خاکسار
۲. [مجاز] = خاکسار
پیشنهاد کاربران
کسی که با خاک بازی میکند
کلمات دیگر: