چرب گفتار . چرب گو . خوش سخن
چرب سخن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چرب سخن. [ چ َ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن.آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان. لَبِق. لَبیق. ( منتهی الارب ) :
گر من لابه ساز چرب سخن
چه بسی لابه ها بدل ندهم.
من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
گر من لابه ساز چرب سخن
چه بسی لابه ها بدل ندهم.
فرخی.
|| متملق. چاپلوس. زبان باز. مردم فریب : من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
فرخی.
رجوع به چرب زبان و چرب گفتار شود.فرهنگ عمید
۱. خوش سخن.
۲. چرب گفتار، چرب زبان.
۲. چرب گفتار، چرب زبان.
کلمات دیگر: