( صفت ) پاک دل
پاکیزه دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پاکیزه دل. [ زَ / زِ دِ ] ( ص مرکب ) پاکدل. که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد :
زبان باز بگشاد مرد جوان
که پاکیزه دل بود و روشن روان.
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی.
پاکیزه دلی بایدو پاکیزه دهائی.
بهتر آنست که با مردم بد ننشینی.
زبان باز بگشاد مرد جوان
که پاکیزه دل بود و روشن روان.
فردوسی.
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی.
منوچهری.
پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک راپاکیزه دلی بایدو پاکیزه دهائی.
منوچهری.
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهادبهتر آنست که با مردم بد ننشینی.
حافظ.
فرهنگ عمید
پاک دل، دل پاک، خوش قلب.
کلمات دیگر: