جان کن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
گیرنده روح و جان
لغت نامه دهخدا
جانکن. [ ک َ ] ( نف مرکب ) گیرنده روح و جان. ( ناظم الاطباء ). || در حال نزع. کسی که جان دهد. محتضر. || مجازاً، بسیار رنج برنده. رنج و تعب بسیار برنده :
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
جان کنی را مدد رسید ز جان.
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
کان کن لعل چون رسید بکان جان کنی را مدد رسید ز جان.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. کسی که در حال جان کندن و جان دادن است.
۲. [مجاز] سختی کش: به یاد لعل او فرهاد جان کن / کَننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲: ۲۲۹ ).
۲. [مجاز] سختی کش: به یاد لعل او فرهاد جان کن / کَننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲: ۲۲۹ ).
کلمات دیگر: