کلمه جو
صفحه اصلی

بادان

فرهنگ اسم ها

اسم: بادان (پسر) (فارسی) (تلفظ: bādān) (فارسی: بادان) (انگلیسی: badan)
معنی: آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ معروف به زمان هرمز، پسر پیروز از سرداران روزگار هرمز انوشیروان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی

(تلفظ: bādān) (مخفف آبادان) ، پاداش و جزای نیکی؛ (در اعلام) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم ؛ نام ایرانیِ معروف به زمان هرمز ؛ پسر پیروز از سرداران روزگار هرمز انوشیروان .


فرهنگ فارسی

( صفت ) آبادان مقابل خراب .
نام حکیمی بوده است

لغت نامه دهخدا

بادان . (اِخ ) حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامه ٔ باستان آمده و برخی را دیده ام . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باذان شود.


بادان . (اِخ ) نام ایرانی معروف بزمان هرمز. (فرهنگ شاهنامه ): و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است ... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر (ص ) فرستاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 106).


بادان . (ص ) مخفف آبادان است که نقیض خراب باشد. (برهان ). رجوع به بادان فیروز در برهان شود. || (اِ) پاداش و جزای نیکی . (برهان ) . رجوع به بادآفراه ، بادافراه ، بادافره ، بادافرا، بادافراش ، باداش ، پاداش ، باداشن ، پاداشن شود.


بادان . [ بادْ دا ] (ع اِ) تثنیه ٔ بادّ. دو درون ران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || جای بودن هر دو ران سوار از پشت اسب . (منتهی الارب ).


بادان. ( ص ) مخفف آبادان است که نقیض خراب باشد. ( برهان ). رجوع به بادان فیروز در برهان شود. || ( اِ ) پاداش و جزای نیکی. ( برهان ) . رجوع به بادآفراه ، بادافراه ، بادافره ، بادافرا، بادافراش ، باداش ، پاداش ، باداشن ، پاداشن شود.

بادان. ( اِخ ) حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامه باستان آمده و برخی را دیده ام. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به باذان شود.

بادان. ( اِخ ) نام ایرانی معروف بزمان هرمز. ( فرهنگ شاهنامه ): و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر ( ص ) فرستاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 106 ).

بادان. [ بادْ دا ] ( ع اِ ) تثنیه بادّ. دو درون ران. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || جای بودن هر دو ران سوار از پشت اسب. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

= آبادان

آبادان#NAME?


دانشنامه عمومی

بادان یا باذان، به روایت شاهنامه نام یکی از مرزداران ایران در عهد خسروپرویز است.
شاهنامه
باذان
شیرزیل
بادان پسر ِ پیروز بود و به همین دلیل گاهی از وی با عنوان بادان پیروز نیز نام برده می شود.هنگامیکه خسروپرویز در حال گُریز به روم بود، بادان در آذرآبادگان به وی پیوست.
حکیم فردوسی در فرازی از شاهنامه از وی چنین یاد می کند:
احتمال دارد که این شخصیت شاهنامه، همان فرمانروای ایرانی یمن در صدر اسلام باشد، که در تاریخ ایران از وی با عنوان باذان یا باذام یاد شده است.


کلمات دیگر: