( اسم ) تاب و توان قدرت توانایی .
پای و پر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پای و پر. [ ی ُ پ َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پا و پر. تاب. طاقت. قدرت. توانائی. نیروی مقاومت :
ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبائی و پای و پر.
نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر.
ندارد همی جنگ را پای و پر.
سپاه و دل و اختر و پای و پر.
بدین گردش اختر و پای و پر.
نماند آلت ورزش و ساز و بر.
ز سرما کسی رانبد پای و پر.
ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبائی و پای و پر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خورنه نیرو نه دانش نه پای و نه پر.
فردوسی.
ستودان همی سازدش زال زرندارد همی جنگ را پای و پر.
فردوسی.
تو دادی مرا زور و آیین و فرسپاه و دل و اختر و پای و پر.
فردوسی.
سپاسم ز یزدان که او داد فربدین گردش اختر و پای و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پای و پرنماند آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
سراپرده و خیمه ها گشت ترز سرما کسی رانبد پای و پر.
فردوسی.
رجوع به پا و پر شود.فرهنگ عمید
۱. [مجاز] قدرت، توانایی، تاب وتوان: سراپرده و خیمه ها گشته تر / ز سرما کسی را نبُد پای وپر (فردوسی: ۵/۲۵۰ ).
۲. پایداری.
۲. پایداری.
کلمات دیگر: