خامکاری. ( حامص مرکب ) بی ربطی در کار و عمل. خام دستی. بی وقوفی. کودنی. ( ناظم الاطباء ). عمل خامکار :
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنه بدگوی او در حلقم افغان نشکند.
سینه من سوخت چشمش نم نکرد.
سایه چتر دور شد ز سرت.
بنای عاشقی بر بیقراریست.
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنه بدگوی او در حلقم افغان نشکند.
خاقانی.
خوی او از خامکاری کم نکردسینه من سوخت چشمش نم نکرد.
خاقانی.
لیکن از خامکاری پدرت سایه چتر دور شد ز سرت.
نظامی.
بعشق اندر صبوری خامکاریست بنای عاشقی بر بیقراریست.
نظامی.