کلمه جو
صفحه اصلی

جحاف

لغت نامه دهخدا

جحاف. [ ج ِ ] ( ع مص ) زحمت دادن کسی را. || کارزار کردن. ( از اقرب الموارد ) || انبوهی نمودن. || نزدیک شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || برخوردن دلوبسر چاه و ریختن آب از آن و گاهی دریده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) :
قد علمت دلو بنی مناف
تقویم فرغیها عن الجحاف.
راجز ( از اقرب الموارد ).

جحاف. [ ج ُ ] ( ع مص ) رفتن شکم از ناگوارد شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روان شدن شکم از هیزه. ( آنندراج ). || ( اِ ) موت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرگ همگانی. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) آن رود که هرچه پیش آید ببرد. ( مهذب الاسماء ).
- سیل جحاف ؛ سیل که زمین را بکاود و ببرد هرچه هست. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- موت جحاف ؛ مرگی که ببرد و نابود سازد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

جحاف. [ ج ُ ] ( اِخ ) جبل جحاف ؛ کوهی است به یمن. ( منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.

جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) محله ای است به نیشابور. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( مرآت البلدان ).

جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن حکیم بن عاصم سلمی. از شاعران عرب و مردی خونریز و فتنه انگیز و معاصر عبدالملک بن مروان بود. بهمراهی قبیله خویش با طائفه تغلب جنگید و بسیاری از آنان را کشت و آنان به عبدالملک پناهنده شدند. عبدالملک ، جحاف را مهدورالدم ساخت ولی وی به روم گریخت و هفت سال در آنجا اقامت گزید تا عبدالملک درگذشت وولید پسرش به او امان داد و بازگشت و در حدود سال 90 هَ. ق. / 709 م. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به عقدالفرید و البیان و التبیین و قاموس الاعلام ترکی و الاصابة فی تمییز الصحابة حرف ج قسم رابع شود.

جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن یمن. وی از طرف الناصر عبدالرحمن بن محمد به منصب قضاوت بلنسیه منصوب شدو در غزوالروم بسال 327 هَ. ق. در اندلس کشته شد وفرزندان وی پس از او به قضاء آن محل اشتغال داشتند.او از رجال حدیث بشمار است. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ).

جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) زیدبن علی بن ابراهیم بن محمد. از وزیران فاضل و بزرگوار یمن بود. در حبور [ شمال غربی صنعاء ] بدنیا آمد و در همانجا نشأت یافت. المتوکل علی اﷲ اسماعیل بن قاسم او را به وزارت خویش برگزید. و بسال 1081 هَ. ق. دوباره به وزارت رسید و تا زمان خلافت المهدی احمدبن الحسن وزیر بود و در آن هنگام بعذر کبر سن از کار کناره گرفت و بسال 1108 هَ. ق. در روضه درگذشت و در صنعاء بخاک سپرده شد. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ذیل زیدبن علی.. ).

جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) ابن حکیم بن عاصم سلمی . از شاعران عرب و مردی خونریز و فتنه انگیز و معاصر عبدالملک بن مروان بود. بهمراهی قبیله ٔ خویش با طائفه ٔ تغلب جنگید و بسیاری از آنان را کشت و آنان به عبدالملک پناهنده شدند. عبدالملک ، جحاف را مهدورالدم ساخت ولی وی به روم گریخت و هفت سال در آنجا اقامت گزید تا عبدالملک درگذشت وولید پسرش به او امان داد و بازگشت و در حدود سال 90 هَ . ق . / 709 م . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به عقدالفرید و البیان و التبیین و قاموس الاعلام ترکی و الاصابة فی تمییز الصحابة حرف ج قسم رابع شود.


جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) ابن یمن . وی از طرف الناصر عبدالرحمن بن محمد به منصب قضاوت بلنسیه منصوب شدو در غزوالروم بسال 327 هَ . ق . در اندلس کشته شد وفرزندان وی پس از او به قضاء آن محل اشتغال داشتند.او از رجال حدیث بشمار است . (از الاعلام زرکلی چ 2).


جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) زیدبن علی بن ابراهیم بن محمد. از وزیران فاضل و بزرگوار یمن بود. در حبور [ شمال غربی صنعاء ] بدنیا آمد و در همانجا نشأت یافت . المتوکل علی اﷲ اسماعیل بن قاسم او را به وزارت خویش برگزید. و بسال 1081 هَ . ق . دوباره به وزارت رسید و تا زمان خلافت المهدی احمدبن الحسن وزیر بود و در آن هنگام بعذر کبر سن از کار کناره گرفت و بسال 1108 هَ . ق . در روضه درگذشت و در صنعاء بخاک سپرده شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ذیل زیدبن علی ..).


جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) لطف اﷲبن احمدبن لطف اﷲبن احمد. از مورخان و ادیبان یمن بود. وی بسال 1189 هَ . ق . بدنیا آمد و بسال 1243 هَ . ق . در صنعاء درگذشت . او راست : 1 - درر نحور الحور العین فی سیرة المنصور علی و اعلام دولته المیامین . 2 - العباب فی تراجم الاصحاب . 3 - التاریخ الجامع. 4 - انباء الزمن فی تاریخ الیمن . این کتاب متمم کتاب قبلی است . 5 - قرةالعین بالرحلة الی الحرمین . 6 - دیباج کسری فیمن تیسر من الادب للیسری . 7 - فنون الجنون فی جنون الفنون . 8 - العلم الجدید. این کتاب در تفسیر است . (از الاعلام زرکلی چ 2 ذیل لطف اﷲ...).


جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (مرآت البلدان ).


جحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ )یحیی بن ابراهیم بن علی الحبوری الحسی . وی شاعر و نویسنده و از مردم حبور [ در یمن ] بود. در سال 1117 هَ. ق . درگذشت . دیوان اشعار او را بازماندگان وی گرد آوردند و بنام «درر الاصداف من شعر السید یحیی بن ابراهیم جحاف » خواندند که نسخه ای از آن در واتیکان موجوداست . (از الاعلام زرکلی چ 2 ذیل یحیی بن ابراهیم ...).


جحاف . [ ج ِ ] (ع مص ) زحمت دادن کسی را. || کارزار کردن . (از اقرب الموارد) || انبوهی نمودن . || نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || برخوردن دلوبسر چاه و ریختن آب از آن و گاهی دریده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) :
قد علمت دلو بنی مناف
تقویم فرغیها عن الجحاف .

راجز (از اقرب الموارد).



جحاف . [ ج ُ ] (اِخ ) جبل جحاف ؛ کوهی است به یمن . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.


جحاف . [ ج ُ ] (ع مص ) رفتن شکم از ناگوارد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روان شدن شکم از هیزه . (آنندراج ). || (اِ) موت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرگ همگانی . (از اقرب الموارد). || (ص ) آن رود که هرچه پیش آید ببرد. (مهذب الاسماء).
- سیل جحاف ؛ سیل که زمین را بکاود و ببرد هرچه هست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- موت جحاف ؛ مرگی که ببرد و نابود سازد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

سیل عظیم.


کلمات دیگر: