قد علمت دلو بنی مناف
تقویم فرغیها عن الجحاف.
جحاف. [ ج ُ ] ( ع مص ) رفتن شکم از ناگوارد شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روان شدن شکم از هیزه. ( آنندراج ). || ( اِ ) موت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرگ همگانی. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) آن رود که هرچه پیش آید ببرد. ( مهذب الاسماء ).
- سیل جحاف ؛ سیل که زمین را بکاود و ببرد هرچه هست. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- موت جحاف ؛ مرگی که ببرد و نابود سازد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
جحاف. [ ج ُ ] ( اِخ ) جبل جحاف ؛ کوهی است به یمن. ( منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.
جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) محله ای است به نیشابور. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( مرآت البلدان ).
جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن حکیم بن عاصم سلمی. از شاعران عرب و مردی خونریز و فتنه انگیز و معاصر عبدالملک بن مروان بود. بهمراهی قبیله خویش با طائفه تغلب جنگید و بسیاری از آنان را کشت و آنان به عبدالملک پناهنده شدند. عبدالملک ، جحاف را مهدورالدم ساخت ولی وی به روم گریخت و هفت سال در آنجا اقامت گزید تا عبدالملک درگذشت وولید پسرش به او امان داد و بازگشت و در حدود سال 90 هَ. ق. / 709 م. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به عقدالفرید و البیان و التبیین و قاموس الاعلام ترکی و الاصابة فی تمییز الصحابة حرف ج قسم رابع شود.
جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن یمن. وی از طرف الناصر عبدالرحمن بن محمد به منصب قضاوت بلنسیه منصوب شدو در غزوالروم بسال 327 هَ. ق. در اندلس کشته شد وفرزندان وی پس از او به قضاء آن محل اشتغال داشتند.او از رجال حدیث بشمار است. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ).
جحاف. [ ج َح ْ حا ] ( اِخ ) زیدبن علی بن ابراهیم بن محمد. از وزیران فاضل و بزرگوار یمن بود. در حبور [ شمال غربی صنعاء ] بدنیا آمد و در همانجا نشأت یافت. المتوکل علی اﷲ اسماعیل بن قاسم او را به وزارت خویش برگزید. و بسال 1081 هَ. ق. دوباره به وزارت رسید و تا زمان خلافت المهدی احمدبن الحسن وزیر بود و در آن هنگام بعذر کبر سن از کار کناره گرفت و بسال 1108 هَ. ق. در روضه درگذشت و در صنعاء بخاک سپرده شد. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ذیل زیدبن علی.. ).