( صفت ) ۱ - آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند آن که هنرش مطبوع نماید . ۲ - کسی که سخنان لطیف و طرف گوید . ۳ - شعبده باز حقه باز .
شیرین کار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیرین کار. ( ص مرکب ) مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). || شعبده باز و حقه باز. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || مردم خوش آمدگوی و چاپلوس. ( از ناظم الاطباء ). || کسی که کارهای خوب از دستش برآید. ( آنندراج ). مردم سلیم النفس و خوشخوی. ( از ناظم الاطباء ). آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند. آنکه هنرش مطبوع نماید. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست.
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار.
به مروارید شیرین کار شهدش.
خورد از آن شوشه های شیرین کار.
دوستان زو لطیف تر صد بار.
که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش.
نخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار.
کجا شوند تماشاکنان شیرین کار.
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست.
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده.
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
- ناز شیرین کار!؛ آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را. آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند. ( یادداشت مؤلف ).
|| استاد حلوا و حلوافروش. ( از ناظم الاطباء ). قناد. ( آنندراج ) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند.
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
|| که کار و صفت شیرین دارد. آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است. ( از یادداشت مؤلف ) : چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار.
نظامی.
به مروارید دیباهای مهدش به مروارید شیرین کار شهدش.
نظامی.
چید از آن میوه های نوشین بارخورد از آن شوشه های شیرین کار.
نظامی.
بوستانی لطیف و شیرین کاردوستان زو لطیف تر صد بار.
نظامی.
پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کارکه سوز عشق تو انداخت در جهان آتش.
سعدی.
بندهای رطب از تلخ فرودآویزندنخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار.
سعدی.
چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شوند تماشاکنان شیرین کار.
سعدی.
تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کارکه توسنی چو فلک رام تازیانه توست.
حافظ.
ز شور و عربده شاهدان شیرین کارشکر شکسته سمن ریخته رباب زده.
حافظ.
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
حافظ.
از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند. ( تزک تیموری خطی ، از مجله دانش سال 2 شماره 2 ص 83 ).- ناز شیرین کار!؛ آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را. آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند. ( یادداشت مؤلف ).
|| استاد حلوا و حلوافروش. ( از ناظم الاطباء ). قناد. ( آنندراج ) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند.
صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می دهد: بندهای رطب از نخل فروآویزند / نخل بندان قضا و قدر شیرین کار (سعدی۲: ۶۴۶ ).
کلمات دیگر: