کلمه جو
صفحه اصلی

شیخک

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شیخ کوچک . ۲ - شیخ حقیر آن که خود را به شیخی زند : ... با همه امرای خود شیخ ما دست بیعت داد و آن شیخک باطل را هلاک گردانید .
دانه بزرگ سبحه که هردو انتهای نخ سبحه را از آن بیرون کرده و بهم گره کنند واسطه .

لغت نامه دهخدا

شیخک. [ ش َ / ش ِ خ َ ] ( اِ مصغر ) مرکب از شیخ عربی و کاف تصغیر فارسی ، که تصغیر مع التحقیر شیخ است. ( از غیاث ).

شیخک. [ ش َ / ش ِ خ َ ] ( اِ مصغر ) دانه بزرگ سبحه که هر دو انتهای نخ سبحه را از آن بیرون کرده بهم گره کنند. خلیفه سبحه. مهره بلندتر که بر سر سبحه است. میانه ( در سبحه ). واسطه. واسطةالعقد. صوفی. امام. محراب ( در سبحه ). ( یادداشت مؤلف ).

شیخک . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مصغر) دانه ٔ بزرگ سبحه که هر دو انتهای نخ سبحه را از آن بیرون کرده بهم گره کنند. خلیفه ٔ سبحه . مهره ٔ بلندتر که بر سر سبحه است . میانه (در سبحه ). واسطه . واسطةالعقد. صوفی . امام . محراب (در سبحه ). (یادداشت مؤلف ).


شیخک . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مصغر) مرکب از شیخ عربی و کاف تصغیر فارسی ، که تصغیر مع التحقیر شیخ است . (از غیاث ).


فرهنگ عمید

شیخ کوچک. &delta، در مقام تحقیر گفته می شود.

شیخ کوچک. Δ در مقام تحقیر گفته می‌شود.



کلمات دیگر: