دانند. پنهانی ها و اسرار و بواطن ٠ عالم الغیب ٠ غیب دان ٠ آگاه از کنه و حقایق امور ٠ یا انبار ٠ جای ذخیره ٠ خزینه و هر جائی که در آن چیزی انبار کنند و یا ذخیره نمایند ٠ یا جامه دان ٠
نهان دان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نهان دان. [ ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) داننده پنهانی ها و اسرار و بواطن. عالم الغیب. غیب دان. آگاه از کنه و حقایق امور :
کیخسرو آرش کمان شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر.
کیخسرو آرش کمان شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر.
خاقانی.
|| ( اِ مرکب ) انبار. جای ذخیره. خزینه و هر جائی که در آن چیزی انبار کنند و یا ذخیره نمایند. ( ناظم الاطباء ). مخباء. ( مهذب الاسماء ). || جامه دان. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
غیب دان.
کلمات دیگر: