مدافعت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مدافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] ( ع مص ) دارادار کردن حق کسی را. ( صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مماطله نمودن. ( ناظم الاطباء ). مماطله کردن به حق کسی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || از کسی دفعکردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). دفاع. ( زوزنی ). دور کردن از کسی. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). انتصار و یاری کردن شخص را و از او دفاع کردن. ( از اقرب الموارد ). || همدیگر را راندن. ( منتهی الارب ).دفع کردن. ( از متن اللغة ). || مزاحمة. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). مصادمه. ( یادداشت مؤلف ). || دور کردن مردم را از موضع هلاک. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رنج و آزار از کسی دور کردن. ( از اقرب الموارد ). || مولع شدن و فرورفتن شخص در کاری. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
مدافعت . [ م ُ ف َ ع َ ] (از ع اِمص ) درنگی . تکاهل . مسامحت در ادای دین . (ناظم الاطباء). مماطله . دفعالوقت کردن . مخالفت کردن : مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گشت . (تاریخ بیهقی ص 74). ثقات ... گفتند روی ندارد فرستادن و در این مدافعت می رفت . (تاریخ بیهقی ). چون دانستند که از مدافعت فایده نخواهد بود. (جهانگشای جوینی ). || مقاومت . مزاحمت . بازداشتگی . ممانعت . (ناظم الاطباء). جلوگیری . دفع کردن . ممانعت کردن . بازداشتن . رجوع به مدافعة شود: پنج فیل با فوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 426). می خواست تا به مدافعت لشکر اسلام بایستد و نگذارد که کسی از آب بگذرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 425). || راندگی . ردکردگی . از خود دورکردگی . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۲. از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن.
۳. سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن.