کلمه جو
صفحه اصلی

مخارق

فرهنگ فارسی

ابوالمهنا بن یحیی الجزار

لغت نامه دهخدا

مخارق. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) در شاهد زیر ظاهراً جمع مَخْرَقَة آمده است : ایشان این عشوه بخریدند و به زخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 217 ). و رجوع به مخرقة و مخاریق شود.

مخارق. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَخْرَق. منافذ معتاد در بدن.( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی... ( ابوالفتوح ). چنانکه آواز و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می شود. ( ابوالفتوح ).

مخارق. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابوالمهنابن یحیی الجزار که در زمان خود یکی از نامدارترین سرودگویان دربار هارون الرشید بود و بعد از آن به خدمت مأمون درآمد. وی در سال 231 هَ. ق. فوت کرد و در سرمن رأی مدفون شد. ( از اعلام زرکلی ج 8 ص 68 ). و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 33 و 39 و البیان و التبیین ج 2 ص 123 شود.

مخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَخْرَق . منافذ معتاد در بدن .(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی ... (ابوالفتوح ). چنانکه آواز و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می شود. (ابوالفتوح ).


مخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) در شاهد زیر ظاهراً جمع مَخْرَقَة آمده است : ایشان این عشوه بخریدند و به زخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 217). و رجوع به مخرقة و مخاریق شود.


مخارق . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابوالمهنابن یحیی الجزار که در زمان خود یکی از نامدارترین سرودگویان دربار هارون الرشید بود و بعد از آن به خدمت مأمون درآمد. وی در سال 231 هَ . ق . فوت کرد و در سرمن رأی مدفون شد. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 68). و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 33 و 39 و البیان و التبیین ج 2 ص 123 شود.


فرهنگ عمید

= مخرق

مخرق#NAME?



کلمات دیگر: