محنت زده
فارسی به انگلیسی
afflicted
careworn
مترادف و متضاد
دچار، مبتلا، اندوهگین، مصیبت زده، محنت زده
غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده
فرهنگ فارسی
محنت خور : گر بعمری ز من دلشده ات یاد آید جان محنت زده از بند غم آزاد آید . ( سبزواری )
لغت نامه دهخدا
محنت زده. [ م ِ ن َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ممتحن. محنت رسیده. دردمند. بدبخت. آزرده و غمگین. گرفتاررنج و سختی. که بدبختی بدو رسیده باشد :
محنت زده و غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور.
سنگ است فراق و دل محنت زده جامی.
جان محنت زده از بند غم آزاد آید.
پروانه صفت به پیش آن شمع.
محنت زده و غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور.
نظامی.
از من مطلب صبر و جدائی که ندارم سنگ است فراق و دل محنت زده جامی.
سعدی.
گر به عمری ز من دلشده ات یاد آیدجان محنت زده از بند غم آزاد آید.
سبزواری ( از آنندراج ).
محنت زده ای دوید از آن جمعپروانه صفت به پیش آن شمع.
امیر حسینی سادات.
محنت زده را ز هر طرف سنگ آید.( جامع التمثیل ).
فرهنگ عمید
آزرده و غمگین، گرفتار رنج و مشقت.
کلمات دیگر: