کناره جو. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند :
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
وز غصه کناره جوی می باید بود.
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
خاقانی.
بامی به کنار جوی می باید بودوز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ.