( اسم ) گوش. کمان : ( کمان گوش. ابروش خم گرفت ز تندیش گوینده را دم گرفت ) . ( نظامی )
کمان گوشه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کمان گوشه. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) گوشه کمان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). سیه [ س ِ ی َ ]. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز پیکان پولاد و تیر خدنگ
کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ.
کمان گوشه ها نزد گوش آمده.
کمان گوشه ها گشت همراز گوش.
ز تندیش گوینده را دم گرفت.
ز پیکان پولاد و تیر خدنگ
کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ.
فردوسی.
ز پیکانها خون بجوش آمده کمان گوشه ها نزد گوش آمده.
اسدی.
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش کمان گوشه ها گشت همراز گوش.
اسدی.
کمان گوشه ابروش خم گرفت ز تندیش گوینده را دم گرفت.
نظامی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
گوشۀ کمان.
کلمات دیگر: