آمیختن اختلاط
شیاب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیاب . [ ش َی ْ یا ] (اِخ ) عبداﷲبن شیاب . صحابی است . (منتهی الارب ).
شیاب. ( ع اِ ) ( از «ش وب » ) آبی که بچیزی آمیخته شود. ( منتهی الارب ). آب آمیخته با چیزی. ( از ناظم الاطباء ). آنچه با چیزی مخلوط گردد. ( از اقرب الموارد ).
شیاب. ( ع مص ) ( از «ش وب » ) آمیختن. ( منتهی الارب ). مخلوط کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ). شوب. آمیختن چیزی بچیزی. ( یادداشت مؤلف ). اختلاط. ( ناظم الاطباء ).
شیاب. [ ش َی ْ یا ] ( اِخ ) عبداﷲبن شیاب. صحابی است. ( منتهی الارب ).
شیاب. ( ع مص ) ( از «ش وب » ) آمیختن. ( منتهی الارب ). مخلوط کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ). شوب. آمیختن چیزی بچیزی. ( یادداشت مؤلف ). اختلاط. ( ناظم الاطباء ).
شیاب. [ ش َی ْ یا ] ( اِخ ) عبداﷲبن شیاب. صحابی است. ( منتهی الارب ).
شیاب . (ع اِ) (از «ش وب ») آبی که بچیزی آمیخته شود. (منتهی الارب ). آب آمیخته با چیزی . (از ناظم الاطباء). آنچه با چیزی مخلوط گردد. (از اقرب الموارد).
شیاب . (ع مص ) (از «ش وب ») آمیختن . (منتهی الارب ). مخلوط کردن چیزی . (از اقرب الموارد). شوب . آمیختن چیزی بچیزی . (یادداشت مؤلف ). اختلاط. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختگی.
کلمات دیگر: