کلمه جو
صفحه اصلی

بر پراکندن

فرهنگ فارسی

پراکندن .

لغت نامه دهخدا

برپراکندن. [ ب َ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکندن :
سکندر همه جامه ها کرد چاک
بتاج کیان برپراکند خاک.
فردوسی.
خسک برپراکند بر گرد دشت
که دشمن نیارد بر آن جا گذشت.
فردوسی.
رجوع به پراکندن شود.


کلمات دیگر: