مالیدن اندودن .
بر اندودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
براندودن. [ ب َ اَ دَ ] ( مص مرکب ) مالیدن. اندودن :
همه یال اسب از کران تا کران
براندوده مشک و می و زعفران.
زمین را تو گفتی براندود نیل.
سنگدل باش و در رحم براندای به قیر.
براندایدش دایه پستان بصبر.
همه یال اسب از کران تا کران
براندوده مشک و می و زعفران.
فردوسی.
بزد مهره در جام بر پشت پیل زمین را تو گفتی براندود نیل.
فردوسی.
چو گرفته شود آن کشور سنگین ، ده و شهرسنگدل باش و در رحم براندای به قیر.
سوزنی.
چو بازو قوی کرد و دندان سطبربراندایدش دایه پستان بصبر.
سعدی.
کلمات دیگر: