( مصدر ) دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن : عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. ( انوری )
پیسه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیسه کردن. [ س َ / س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن :
رایت دولت چنان فراخت که ابری
پیسه ندانست کردسایه آنرا.
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار.
رایت دولت چنان فراخت که ابری
پیسه ندانست کردسایه آنرا.
ابوالفرج رومی.
عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجزامکان پیسه کردن آن نیست در شمار.
انوری.
کلمات دیگر: