بفراخور باندازه .
بر اندازه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
براندازه. [ ب َ اَ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) بفراخور. باندازه :
همان نیز ز ایرانیان هرکه بود
براندازه شان پایگه برفزود.
بزال آنگهی گفت تندی مکن
براندازه باید که رانی سخن.
- براندازه داشتن ؛ حد نگه داشتن. حد میانه را رعایت کردن : کافه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت براندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی ).
همان نیز ز ایرانیان هرکه بود
براندازه شان پایگه برفزود.
فردوسی.
|| به حد اعتدال : بزال آنگهی گفت تندی مکن
براندازه باید که رانی سخن.
فردوسی.
رجوع به اندازه شود.- براندازه داشتن ؛ حد نگه داشتن. حد میانه را رعایت کردن : کافه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت براندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی ).
کلمات دیگر: