کلمه جو
صفحه اصلی

بذق

لغت نامه دهخدا

بذق. [ ب َ ] ( ع اِ ) رهنما در سفر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) صغیر و سبک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کوچک سبک. ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، بذوق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).

بذق. [ ب َ ذَ ] ( اِ ) پیاده. بیذق. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بدق و بیدق شود.

بذق . [ ب َ ] (ع اِ) رهنما در سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) صغیر و سبک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کوچک سبک . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بذوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).


بذق . [ ب َ ذَ ] (اِ) پیاده . بیذق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بدق و بیدق شود.



کلمات دیگر: