دوختن در تمام معانی .
بر دوختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بردوختن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) دوختن در تمام معانی.
- چشم کسی بردوختن ؛ اغفال کردن وی :
او چه کرد آنجا که تو آموختی
چشم ما از مکر خود بردوختی.
بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است.
- چشم کسی بردوختن ؛ اغفال کردن وی :
او چه کرد آنجا که تو آموختی
چشم ما از مکر خود بردوختی.
مولوی.
- دیده بردوختن ؛ چشم پوشیدن. نظر برگرفتن : بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است.
حافظ.
کلمات دیگر: