که پائی کند دارد مقابل تیز تک
کندپا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کندپا. [ ک ُ ] ( ص مرکب ) که پائی کند دارد. مقابل تیزتک :
کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح
تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این.
این کندپایی از فلک تیزگرد خاست.
اوهام کندپای و قدر تیزتاب شد.
به شکرانه با کندپایان بپای.
کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح
تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست.
خاقانی.
ایام سست رأی و قدر سخت گیر شداوهام کندپای و قدر تیزتاب شد.
خاقانی.
چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای.
سعدی.
کلمات دیگر: