کهنگی . کهنه بودن
کنانگی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کنانگی. [ک َ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) کهنگی. کهنه بودن :
من بنده ٔ...ام و بنده شراب
در هر دو نوع عیب نباشد کنانگی.
من بنده ٔ...ام و بنده شراب
در هر دو نوع عیب نباشد کنانگی.
رضی الدین نیشابوری.
و رجوع به کنانه شود.کلمات دیگر: