( صفت ) ۱ - آن که در دهان وی حلاوت باشد . ۲ - آن که دهانش زیبا باشد . ۳ - آنکه با حلاوت سخن گوید .
شیرین دهان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیرین دهان. [ دَ ] ( ص مرکب ) شیرین دهن. آنکه با حلاوت و دلنشینی سخن گوید. ( یادداشت مؤلف ) :
توان گفتن به مه مانی ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست.
تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام.
یار شیرین دهان شورانگیز.
شکّرلبی که از همه شیرین دهان تر است.
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
دُر در میان لعل شکربار بنگرید.
توان گفتن به مه مانی ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست.
سعدی.
حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام.
سعدی.
توبه را تلخ می کند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز.
سعدی.
هر دم به تلخ کامی ما خنده می زندشکّرلبی که از همه شیرین دهان تر است.
فروغی بسطامی.
رجوع به شیرین دهن و شیرین زبان و شیرین سخن شود. || شیرین دهان ؛ ( اِ مرکب )مقلوب دهان شیرین : شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
دُر در میان لعل شکربار بنگرید.
سعدی.
کلمات دیگر: