زده ناشده . غیر مضروب . مقابل زده . یا ننواخته . بی آنکه بنوازند . بدون نواختن ساز و ضرب و دیگر آلات موسیقی .
نزده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نزده . [ ن َ دِ ] (حرف اضافه ، ق ) به لغت زند به معنی نزد است . (از ناظم الاطباء). رجوع به نزد شود.
نزده. [ ن َ دِ ] ( حرف اضافه ، ق ) به لغت زند به معنی نزد است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نزد شود.
نزده. [ ن َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زده ناشده. غیرمضروب. مقابل زده. رجوع به زده شود. || ننواخته. بی آنکه بنوازند. بدون نواختن ساز و ضرب و دیگر آلات موسیقی.
- امثال :
نزده می رقصد ؛ کنایه از کسی که بی اشارت و امر کسی به نفع او سخنی گوید یا کاری کند و خودشیرینی و خوش رقصی نماید.
|| که زدگی و پارگی و نخ گسیختگی ندارد.
نزده. [ ن َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زده ناشده. غیرمضروب. مقابل زده. رجوع به زده شود. || ننواخته. بی آنکه بنوازند. بدون نواختن ساز و ضرب و دیگر آلات موسیقی.
- امثال :
نزده می رقصد ؛ کنایه از کسی که بی اشارت و امر کسی به نفع او سخنی گوید یا کاری کند و خودشیرینی و خوش رقصی نماید.
|| که زدگی و پارگی و نخ گسیختگی ندارد.
نزده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زده ناشده . غیرمضروب . مقابل زده . رجوع به زده شود. || ننواخته . بی آنکه بنوازند. بدون نواختن ساز و ضرب و دیگر آلات موسیقی .
- امثال :
نزده می رقصد ؛ کنایه از کسی که بی اشارت و امر کسی به نفع او سخنی گوید یا کاری کند و خودشیرینی و خوش رقصی نماید.
|| که زدگی و پارگی و نخ گسیختگی ندارد.
کلمات دیگر: