کلمه جو
صفحه اصلی

دلی

فارسی به انگلیسی

cardiac

فرهنگ فارسی

شهری در هند کرسی ایالت دهلی واقع در ساحل جمنا مقر قدیم پادشاهان مغول هند در حوالی آن (( دهلی نو ) ) جدیدا احداث شده و آن پایتخت هند محسوب میگردد .سکنه دو شهر جمعا ۳۲۸۸٠٠٠ تن است .
( اسم ) اقیانوس
مخفف دهلی باشد و آن شهریست مشهور در هندوستان .

لغت نامه دهخدا

دلی . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری لردگان و 6 هزارگزی راه عمومی لردگان به بارز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دلی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان ، و 48 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ هفتگل ، با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات است و ساکنان این ده از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


دلی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس با 180 تن سکنه . واقع در 63 هزارگزی شمال شرقی گنبدقابوس و 3 هزارگزی قودنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) اقیانوس . (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود.


دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) در اصطلاح دوره ٔ مغول ، خزانه ٔ دولتی . (از سازمان اداری حکومت صفوی ، چ دبیرسیاقی صص 39 - 40). || مجموعه ٔ تشکیلات اداری و مالی . (فرهنگ فارسی معین ).


دلی . [ دَ لا ] (ع اِ) ج ِ دَلو. (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود.


دلی . [ دَ لا / دَ لَن ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ). متحیر شدن . (اقرب الموارد). || دوا کردن کسی را. (از منتهی الارب ).


دلی . [ دِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به دل . قلبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دل شود.


دلی . [ دِ / دِل ْ لی ] (اِخ )مخفف دهلی باشد، و آن شهری است مشهور در هندوستان . (برهان ) (از آنندراج ). و رجوع به دهلی و دلهی شود.


دلی . [ دِ لی ی / دُلی ی ] (ع اِ) ج ِ دَلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود.


دلی . [ دُل ْ لا ] (ع اِ) راه روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دلی. [ دَ لا ] ( ع اِ ) ج ِ دَلو. ( اقرب الموارد ). رجوع به دلو شود.

دلی. [ دَ لا / دَ لَن ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. ( از منتهی الارب ). متحیر شدن. ( اقرب الموارد ). || دوا کردن کسی را. ( از منتهی الارب ).

دلی. [ دَ ] ( مغولی ، اِ ) در اصطلاح دوره مغول ، خزانه دولتی. ( از سازمان اداری حکومت صفوی ، چ دبیرسیاقی صص 39 - 40 ). || مجموعه تشکیلات اداری و مالی. ( فرهنگ فارسی معین ).

دلی. [ دَ ] ( مغولی ، اِ ) اقیانوس. ( سازمان اداری حکومت صفوی ص 40 ). و رجوع به دلی خان شود.

دلی. [ دِ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به دل. قلبی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دل شود.

دلی. [ دِ لی ی / دُلی ی ] ( ع اِ ) ج ِ دَلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دلو شود.

دلی. [ دُل ْ لا ] ( ع اِ ) راه روشن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دلی. [ دِ / دِل ْ لی ] ( اِخ )مخفف دهلی باشد، و آن شهری است مشهور در هندوستان. ( برهان ) ( از آنندراج ). و رجوع به دهلی و دلهی شود.

دلی. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس با 180 تن سکنه. واقع در 63 هزارگزی شمال شرقی گنبدقابوس و 3 هزارگزی قودنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

دلی. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان ، و 48 هزارگزی خاور راه شوسه هفتگل ، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات است و ساکنان این ده از طایفه بهمئی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

دلی. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری لردگان و 6 هزارگزی راه عمومی لردگان به بارز. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

دانشنامه عمومی

دلی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دلی (ایذه)
دلی، لوئیزیانا

پیشنهاد کاربران

دلی در اصطلاح ترکی به شخص دیوانه اطلاق میگردد

دلی [ به کسر دال] : ۱. کاری که از روی علاقه و رغبت و رضا انجام شود. ۲. دره دراز و طولانی ( در گویش لری بویر احمدی )

عاشق ، دیوانه ، حیران

دلی ( Dəli ) :در زبان ترکی یعنی دیوانه، عاشق


کلمات دیگر: