تخلص شعری سلطان مراد بن ثالث است
مرادی
فرهنگ فارسی
تخلص شعری سلطان مراد بن ثالث است
لغت نامه دهخدا
مرادی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِرْدی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به مِردی ̍ شود. || ج ِ مرداء. (متن اللغة). رجوع به مِرداء شود.
مرادی . [ م َ ] (ع اِ) قوائم الابل والفیل و الخیل . (اقرب الموارد). سپل شتر و پیل . (ناظم الاطباء). || ازارها و شلوارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مردی شود.
مرادی . [ م َ دی ی ] (ع اِ) ج ِ مُردی ّ. (از اقرب الموارد). رجوع به مُردی ّ شود.
مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) تخلص شعری سلطان مرادبن محمد ثالث است ، او را دیوانی است ترکی . (یادداشت مؤلف ).
مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاویه ٔ بخش شوش شهرستان دزفول ؛ در 18 هزارگزی شمال شرقی شوش و 3هزارگزی شرق راه آهن تهران به اهواز در دشت گرمسیری واقع و دارای 250 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ دز تأمین می شود و محصولش غلات ، برنج ، کنجد و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار؛ در 18هزارگزی جنوب شرقی حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب راه هشتادجفت به حسن آباد، در منطقه ٔکوهستانی سردسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است . آبش از چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد.
و این شعر در فرهنگها به نام او آمده است :
آن سرخ عمامه بر سر او
چون آژخ زشت بر سر کیر.
(از یادداشت مؤلف ).
مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) محمدبن منصور ، مکنی به ابوجعفر از متکلمین و فقهای زیدیه است او راست : کتاب التفسیر الکبیر، کتاب التفسیرالصغیر احمدبن عیسی ، کتاب سیرة الائمة العادلة، رساله خطاب به حسن بن زید. (یادداشت مؤلف از ابن ندیم ).
مرادی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مراد. موافق میل و خواهش . ارادی و اختیاری و معنوی و مجازی و به طور استعاره . (ناظم الاطباء). شاهدی برای این معانی به دست نیامد. کلمه ٔ مرادی در ترکیب نامرادی ذیل مراد آمده است . رجوع به مراد شود. || (اِ) پول خرد و کوچک . (ناظم الاطباء).
مرادی . [ م ُ دی ی ] (ع اِ) ج ِ مُردی ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مردی شود. || (ص نسبی )ارادی . اختیاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مراد شود.
مرادی. [ م َ ] ( ع اِ ) قوائم الابل والفیل و الخیل. ( اقرب الموارد ). سپل شتر و پیل. ( ناظم الاطباء ). || ازارها و شلوارها. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مردی شود.
مرادی. [ م َ دی ی ] ( ع اِ ) ج ِ مُردی . ( از اقرب الموارد ). رجوع به مُردی شود.
مرادی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مراد. موافق میل و خواهش. ارادی و اختیاری و معنوی و مجازی و به طور استعاره. ( ناظم الاطباء ). شاهدی برای این معانی به دست نیامد. کلمه مرادی در ترکیب نامرادی ذیل مراد آمده است. رجوع به مراد شود. || ( اِ ) پول خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ).
مرادی. [ م ُ دی ی ] ( ع اِ ) ج ِ مُردی . ( ناظم الاطباء ). رجوع به مردی شود. || ( ص نسبی )ارادی. اختیاری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مراد شود.
مرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار؛ در 18هزارگزی جنوب شرقی حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب راه هشتادجفت به حسن آباد، در منطقه ٔکوهستانی سردسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه وجاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
مرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زاویه بخش شوش شهرستان دزفول ؛ در 18 هزارگزی شمال شرقی شوش و 3هزارگزی شرق راه آهن تهران به اهواز در دشت گرمسیری واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از رودخانه دز تأمین می شود و محصولش غلات ، برنج ، کنجد و شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
مرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) محمدبن منصور ، مکنی به ابوجعفر از متکلمین و فقهای زیدیه است او راست : کتاب التفسیر الکبیر، کتاب التفسیرالصغیر احمدبن عیسی ، کتاب سیرة الائمة العادلة، رساله خطاب به حسن بن زید. ( یادداشت مؤلف از ابن ندیم ).
مرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) محمدبن محمد ، مکنی به ابوالحسن ، شاعری بخارائی عهد سامانیان است. رودکی در مرگ او گوید :
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد.
و این شعر در فرهنگها به نام او آمده است :
آن سرخ عمامه بر سر او
چون آژخ زشت بر سر کیر.
دانشنامه عمومی
هوشنگ مرادی کرمانی
علی مرادی
محمدعلی مرادی
علی محمد مرادی
علی اکبر مرادی
احمد مرادی
ابراهیم مرادی
علی مرادی (وزنه برداری)
محمدجعفر مرادی
بهرام مرادی
سهراب مرادی
نغمه مرادی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان دولاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۸۳ نفر (۶۸خانوار) بوده است.
پیشنهاد کاربران
مرادی :مژده دهنده . مراد دهنده
جنوب غرب بیشترین تراڪم را دارد
ونوید دهنده
مراد به معنی آرزو مییاشد و مرادی کسی که آرزو و نیاز کسی را براورده کند