کلمه جو
صفحه اصلی

زبغ

لغت نامه دهخدا

زبغ. [ زِ ] ( ع اِ ) اخذ بزبغه ؛ گرفت او را همه. ( از متن اللغه ).

زبغ. [ زَ ب َ ] ( ع مص ) حمله و یورش . || اخذ بزبغه ؛ گرفت اول آنرا . ( از ناظم الاطباء ). || اخذ بزبغه ؛ همه و جمله آنرا گرفت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گرفت آنرا همه. ( محیط المحیط ).

زبغ. [ زَ ب َ ] (ع مص ) حمله و یورش . || اخذ بزبغه ؛ گرفت اول آنرا . (از ناظم الاطباء). || اخذ بزبغه ؛ همه و جمله ٔ آنرا گرفت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گرفت آنرا همه . (محیط المحیط).


زبغ. [ زِ ] (ع اِ) اخذ بزبغه ؛ گرفت او را همه . (از متن اللغه ).



کلمات دیگر: