در اصطلاح انتخابات کسی را گویند که در کار جمع آوری نظریه های واقعی افراد تقلب کند و به دروغ و حیله بسود خود یا دیگران رای غیر واقع فراهم آورد .
رای ساز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رای ساز. ( نف مرکب ) مصلحت بین. مستشار. مصلحت اندیش. باتدبیر :
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز.
رأی ساز. [ رَءْی ْ ] ( نف مرکب ) در اصطلاح انتخابات کسی را گویند که در کار جمعآوری نظریه های واقعی افراد تقلب کند و بدروغ و حیله به سود خود یا دیگران رأی غیرواقع فراهم آورد. رأی تراش. جاعل رأی بنفع دیگری و یا خود.
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز.
فردوسی.
رأی ساز. [ رَءْی ْ ] ( نف مرکب ) در اصطلاح انتخابات کسی را گویند که در کار جمعآوری نظریه های واقعی افراد تقلب کند و بدروغ و حیله به سود خود یا دیگران رأی غیرواقع فراهم آورد. رأی تراش. جاعل رأی بنفع دیگری و یا خود.
رای ساز. (نف مرکب ) مصلحت بین . مستشار. مصلحت اندیش . باتدبیر :
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز.
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز.
فردوسی .
کلمات دیگر: