کلمه جو
صفحه اصلی

زبرقانی

لغت نامه دهخدا

زبرقانی. [ زِ رِ ] ( ع ص نسبی ، اِ ) درمی بوده سیاه و درشت. رجوع به المغرب فی المعرب شود.

زبرقانی. [ زِ رِ ] ( ص نسبی ) در نسبت ، مسمی به زبرقان. را زبرقانی گویند. ( از انساب سمعانی ). رجوع به ماده زیر شود.

زبرقانی. [ زِ رِ نی ی ] ( اِخ ) محمدبن مخلدبن زبرقان از ابومطیع حکم بن عبداﷲ قاضی بلخی روایت دارد. و ابوسعد و صاع بن مخلد ضراب سمرقند از او نقل حدیث کنند. ( از لباب الانساب ).

زبرقانی . [ زِ رِ ] (ص نسبی ) در نسبت ، مسمی به زبرقان . را زبرقانی گویند. (از انساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ زیر شود.


زبرقانی . [ زِ رِ ] (ع ص نسبی ، اِ) درمی بوده سیاه و درشت . رجوع به المغرب فی المعرب شود.


زبرقانی . [ زِ رِ نی ی ] (اِخ ) محمدبن مخلدبن زبرقان از ابومطیع حکم بن عبداﷲ قاضی بلخی روایت دارد. و ابوسعد و صاع بن مخلد ضراب سمرقند از او نقل حدیث کنند. (از لباب الانساب ).



کلمات دیگر: