صاف کردن . پالودن . تصفیه . صاف کردن شراب بوسیل. پالونه .
راوق کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
راوق کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صاف کردن. پالودن. تصفیه. صاف کردن شراب بوسیله پالونه :
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا بمن راوق کند مژگان می پالای من.
بید را کاسات صهبا برنتابد بیش از این.
باگلاب طبری از بطرآمیخته اند.
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا بمن راوق کند مژگان می پالای من.
خاقانی.
گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنندبید را کاسات صهبا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
کرده می راوق از اول شب و بازش بصبوح باگلاب طبری از بطرآمیخته اند.
خاقانی.
کلمات دیگر: