کلمه جو
صفحه اصلی

زبعر

لغت نامه دهخدا

زبعر. [ زَ / زِ ع َ ] ( ع اِ ) درختی خوشبوی در حجاز، زَبعَری نیز گویند. ( متن اللغة ).

زبعر. [ زِ / زَ ع َ ] ( ع اِ ) گیاهی است خوشبو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( محیط المحیط ) ( آنندراج ). گیاهی خوشبو است و ابن درید این شعر راشاهد آن آورده : کالضیمران تلفه بالزبعر. ( تاج العروس ). ابن درید پس از اینکه سخن و شعر بالا را آرد گوید: ابوحاتم این لغت را نپذیرفت ، و شعر مزبور را ساختگی دانست. ( از جمهرة ج 3 ص 304 ) زبعر و زِبَعر ( گیاهی ) است خوشبوی. ( البستان ).

زبعر. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) نوعی از مرو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( محیط المحیط ). قسمی از مرو که شجره مشهور است. یا سنگ مشهور است. ( شرح قاموس ). نوعی از مرو است که دارای برگهایی پهن نیست و آن نوع از مرو را که دارای برگهایی عریض است ماخوز خوانند. ( تاج العروس ).

زبعر. [ زَ / زِ ع َ ] (ع اِ) درختی خوشبوی در حجاز، زَبعَری ّ نیز گویند. (متن اللغة).


زبعر. [ زَ ع َ ] (ع اِ) نوعی از مرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). قسمی از مرو که شجره ٔ مشهور است . یا سنگ مشهور است . (شرح قاموس ). نوعی از مرو است که دارای برگهایی پهن نیست و آن نوع از مرو را که دارای برگهایی عریض است ماخوز خوانند. (تاج العروس ).


زبعر. [ زِ / زَ ع َ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط) (آنندراج ). گیاهی خوشبو است و ابن درید این شعر راشاهد آن آورده : کالضیمران تلفه بالزبعر. (تاج العروس ). ابن درید پس از اینکه سخن و شعر بالا را آرد گوید: ابوحاتم این لغت را نپذیرفت ، و شعر مزبور را ساختگی دانست . (از جمهرة ج 3 ص 304) زبعر و زِبَعر (گیاهی ) است خوشبوی . (البستان ).



کلمات دیگر: