کلمه جو
صفحه اصلی

داموغ

لغت نامه دهخدا

داموغ. ( اِ ) فریاد و فغان و ناله و زاری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).

داموغ. ( ع ص ) حجر داموغ ؛ سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند. ( منتهی الارب ). داموغة. ( آنندراج ).

داموغ . (اِ) فریاد و فغان و ناله و زاری باشد. (برهان ) (آنندراج ).


داموغ . (ع ص ) حجر داموغ ؛ سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند. (منتهی الارب ). داموغة. (آنندراج ).



کلمات دیگر: