کلمه جو
صفحه اصلی

حتات

لغت نامه دهخدا

حتات. [ ح َ ] ( ع اِ ) آوازها. غوغا. ( منتهی الارب ).

حتات. [ ح ُ ] ( ع اِ ) تراشه از هر چیزی. ( معجم البلدان ). و ریزه آن.( منتهی الارب ). خراشه هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد. || آنجای که پادشاهان به کسی جدا کرده دهند مانند التمغا. ( منتهی الارب ). اقطاع.

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( معجم البلدان ).

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) قطیعه ای است به بصره. ( معجم البلدان ). و رجوع به حت شود.

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) ابن ذریح. مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود :
ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری
له شبهاً مادام ساجدُ
و کان حتات کالشهاب حیاته
و کل شهاب لامحالة خامِدٌ.
( الاصابة ج 2 ص 58 ).

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست. و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود.

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) ابن یحیی. محدث است.

حتات. [ ح ُ ] ( اِخ ) ابن یزیدبن علقمةبن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت :
لعمر ابیک فلاتکذبن
لقد ذهب الخیر الا قلیلاً
لقد فتن الناس فی دینهم
و ابقی ابن عفان شراً طویلاً.
ابن عبدالبر از ابن اسحاق و ابن الکلبی نقل کرده است که : پیغمبر میان معاویه و حتات صیغه برادری خواند. پس حتات در زمان خلافت معاویه درگذشت و معاویه ارث وی را به برادری بُرد. پس فرزدق شعری در این باره بسرود. ابن هشام داستان شعر فرزدق را دگرگونه آورده گوید حتات در جنگها با معاویه می بود و چون از یک جنگ بازگشت و جوائزی دریافت پس از اندک مدت درگذشت و معاویه ارث او برگرفت و فرزدق قصیده ای در این موضوع بسرود. دارقطنی در المؤتلف و از طریق او ابوعمر از روایت نصربن علی از اصمعی از حارث بن عمیر از ایوب نقل کند که حتات با جاریة بن قدامة و احنف بن قیس بر معاویةوارد شدند. پس به آن دو تن هر یک صدهزار درم و به حتات هفتادهزار درم جائزه داد، پس آن دو حتات را از تفاوت خبر دادند. حتات نزد معاویه شد و گفت : مرا در بنی تمیم مفتضح ساختی ، آیا حسب من عالی نیست ؟ یا مُسّن نیستم ؟ یا در میان طائفه فرمانروا نیستم ؟ معاویه گفت : چرا؟ حتات گفت : چرا از من کاستی ؟ گفت : ایشان علوی مذهب بودند و من دینشان را خریداری کردم ، و تو را به دین خود واگذاشتم. حتات گفت : خواهش دارم دین مرا خریداری کن. پس معاویه سی هزار درم دیگر بدو داد، و پس از چندی درگذشت و معاویه ارث او برد، و فرزدق آن قصیده بسرود:

حتات . [ ح َ ] (ع اِ) آوازها. غوغا. (منتهی الارب ).


حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است .


حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یزیدبن علقمةبن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی ... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت :
لعمر ابیک فلاتکذبن
لقد ذهب الخیر الا قلیلاً
لقد فتن الناس فی دینهم
و ابقی ابن عفان شراً طویلاً.
ابن عبدالبر از ابن اسحاق و ابن الکلبی نقل کرده است که : پیغمبر میان معاویه و حتات صیغه ٔ برادری خواند. پس حتات در زمان خلافت معاویه درگذشت و معاویه ارث وی را به برادری بُرد. پس فرزدق شعری در این باره بسرود. ابن هشام داستان شعر فرزدق را دگرگونه آورده گوید حتات در جنگها با معاویه می بود و چون از یک جنگ بازگشت و جوائزی دریافت پس از اندک مدت درگذشت و معاویه ارث او برگرفت و فرزدق قصیده ای در این موضوع بسرود. دارقطنی در المؤتلف و از طریق او ابوعمر از روایت نصربن علی از اصمعی از حارث بن عمیر از ایوب نقل کند که حتات با جاریة بن قدامة و احنف بن قیس بر معاویةوارد شدند. پس به آن دو تن هر یک صدهزار درم و به حتات هفتادهزار درم جائزه داد، پس آن دو حتات را از تفاوت خبر دادند. حتات نزد معاویه شد و گفت : مرا در بنی تمیم مفتضح ساختی ، آیا حسب من عالی نیست ؟ یا مُسّن نیستم ؟ یا در میان طائفه فرمانروا نیستم ؟ معاویه گفت : چرا؟ حتات گفت : چرا از من کاستی ؟ گفت : ایشان علوی مذهب بودند و من دینشان را خریداری کردم ، و تو را به دین خود واگذاشتم . حتات گفت : خواهش دارم دین مرا خریداری کن . پس معاویه سی هزار درم دیگر بدو داد، و پس از چندی درگذشت و معاویه ارث او برد، و فرزدق آن قصیده بسرود:
ابوک و عمی یا معاوی اورثا
تراثاً فتختار التراث اقاربه
فما بال میراث الحتات اکلته
و میراث حرب جاء ذلک أکثره .
پس معاویة حق فرزدق بداد. ولیکن ابوعمر گفته است که : حتات فرزندانی به نام عبداﷲ و عبدالملک و جز آنها داشت ، و بنی حتات موالی بنی امیه شدند. عسقلانی گوید: باید دقت کرد که این موضوع با بردن معاویه ارث او را چگونه جمع شود؟ رجوع به الاصابه ج 1 ص 325 و 326 و حاشیه ٔ البیان و التبیین ج 2 ص 186 و قاموس الاعلام ترکی شود. در عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و تنقیح المقال و در حاشیه ٔ امتاع الاسماع ص 435 از ابن هشام و ابن کثیر و طبری نام او را حباب آورده اند. و رجوع به حباب بن یزید شود.


حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ذریح . مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود :
ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری
له شبهاً مادام ﷲ ساجدُ
و کان حتات کالشهاب حیاته
و کل ّ شهاب لامحالة خامِدٌ.

(الاصابة ج 2 ص 58).



حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست . و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود.


حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) قطیعه ای است به بصره . (معجم البلدان ). و رجوع به حت شود.


حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) نام مردی است . (معجم البلدان ).


حتات . [ ح ُ ] (ع اِ) تراشه از هر چیزی . (معجم البلدان ). و ریزه ٔ آن .(منتهی الارب ). خراشه ٔ هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد. || آنجای که پادشاهان به کسی جدا کرده دهند مانند التمغا. (منتهی الارب ). اقطاع .



کلمات دیگر: