کلمه جو
صفحه اصلی

زبعری

لغت نامه دهخدا

زبعری. [ زِ ب َ را ] ( ع ص ) بدخو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بدخلق. ( شرح قاموس ). باب الخلق و دشوارخوی را گویند و بهمین معنی شاعر معروف را ابن الزبعری خوانند. ( تاج العروس ). || مرد انبوه ابرو و ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مردی است که موی بسیار بر رو و بر هر دو ابرو و بر دو جانب دهن داشته باشد. ( شرح قاموس ). در صحاح است که زبعری آن است که موی فراوان بر روی و ابروان و لحیتین داشته باشد. و این سخن ابوعبیده است ، شتر موی انبوه را نیز زبعری گویند. ( تاج العروس ). آنکه موی روی ، ابروان و لحیتین او فراوان باشد. مؤنث آن زبعراة است. ( از متن اللغة ). || شتر کوتاه بالای پرموی که بر گوشها موی فراوان داشته باشد. ( تاج العروس ). || ( بگفته ازهری ): گوش اسب که ستبر و پرموی باشد. ( تاج العروس ).

زبعری. [ زِ / زَ ب َ را ] ( ع ص ) درشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). درشت و کلان و تناور. ( ناظم الاطباء ). ستبر. ( شرح قاموس ). زبعری را بدین معنی با کسر و فتح زا هر دو خوانند و در صورت فتح و با در حساب آوردن الف ( مقصوره ) این اسم ملحق به سفرجل ( یعنی به اسماء خماسی ) میگردد. ( تاج العروس ).تناورکه دارای موی فراوان بر روی و پشت است . ( ابن درید، الجمهرة ج 3 ص 407 ).

زبعری.[ زِ ب َ را ] ( ع اِ ) درختی است حجازی. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( البستان ).

زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) گیاهی خوشبوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) نوعی از مرو. ( محیط المحیط ) ( البستان ).

زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. ( تاج العروس ). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. ( متن اللغة ).

زبعری. [ زِ ب َ ری ی ] ( ع اِ ) نوعی تیر. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). با یاء نسبت : نوعی تیر است. این لغت را صاغانی نقل کرده است. ( تاج العروس ).

زبعری. [ زَ ب َ را ] ( ع اِ ) نام حیوانی است که آنرا حریش و هرمس گویند. وحیذ نام دیگر آن است. ( از مجله لغةالعرب ). رجوع به حریش در این لغتنامه شود.

زبعری. [ زَ ب َ را ] ( ع اِ ) تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. ( اقرب الموارد ). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به شاخ که او را کرگدن میگویند. ( شرخ قاموس ). برخی آنرا کرگدن و برخی دیگر حیوانی مانند کرگدن دانسته اند. ( تاج العروس ). تمساح ماده. ( متن اللغة ).

زبعری . [ زَ ب َ را ] (ع اِ) تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. (اقرب الموارد). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به شاخ که او را کرگدن میگویند. (شرخ قاموس ). برخی آنرا کرگدن و برخی دیگر حیوانی مانند کرگدن دانسته اند. (تاج العروس ). تمساح ماده . (متن اللغة).


زبعری . [ زَ ب َ را ] (ع اِ) نام حیوانی است که آنرا حریش و هرمس گویند. وحیذ نام دیگر آن است . (از مجله ٔ لغةالعرب ). رجوع به حریش در این لغتنامه شود.


زبعری . [ زَ ع َ ] (ع اِ) درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. (تاج العروس ). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. (متن اللغة).


زبعری . [ زَ ع َ ] (ع اِ) گیاهی خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


زبعری . [ زَ ع َ ] (ع اِ) نوعی از مرو. (محیط المحیط) (البستان ).


زبعری . [ زِ / زَ ب َ را ] (ع ص ) درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). درشت و کلان و تناور. (ناظم الاطباء). ستبر. (شرح قاموس ). زبعری را بدین معنی با کسر و فتح زا هر دو خوانند و در صورت فتح و با در حساب آوردن الف (مقصوره ) این اسم ملحق به سفرجل (یعنی به اسماء خماسی ) میگردد. (تاج العروس ).تناورکه دارای موی فراوان بر روی و پشت است . (ابن درید، الجمهرة ج 3 ص 407).


زبعری . [ زِ ب َ را ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ، قرشی صحابی شاعر. (منتهی الارب ). زبعری بن قیس بن عدی پدر عبداﷲ صحابی قرشی سهمی . شاعر است . مادر این عبداﷲ حاتکه ٔ جمحی است . (تاج العروس ).


زبعری . [ زِ ب َ را ] (ع ص ) بدخو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بدخلق . (شرح قاموس ). باب الخلق و دشوارخوی را گویند و بهمین معنی شاعر معروف را ابن الزبعری خوانند. (تاج العروس ). || مرد انبوه ابرو و ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردی است که موی بسیار بر رو و بر هر دو ابرو و بر دو جانب دهن داشته باشد. (شرح قاموس ). در صحاح است که زبعری آن است که موی فراوان بر روی و ابروان و لحیتین داشته باشد. و این سخن ابوعبیده است ، شتر موی انبوه را نیز زبعری گویند. (تاج العروس ). آنکه موی روی ، ابروان و لحیتین او فراوان باشد. مؤنث آن زبعراة است . (از متن اللغة). || شتر کوتاه بالای پرموی که بر گوشها موی فراوان داشته باشد. (تاج العروس ). || (بگفته ٔ ازهری ): گوش اسب که ستبر و پرموی باشد. (تاج العروس ).


زبعری . [ زِ ب َ ری ی ] (ع اِ) نوعی تیر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). با یاء نسبت : نوعی تیر است . این لغت را صاغانی نقل کرده است . (تاج العروس ).


زبعری . [زِ ب َ را ] (ع اِ) حیوانی است که فیل را با شاخ برمیدارد و گویند کرگدن است . (از متن اللغة). حیوانی بزرگ که پیل را به شاخ خود برمیدارد. (ناظم الاطباء).


زبعری .[ زِ ب َ را ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قاموس ) (ناظم الاطباء) (البستان ).



کلمات دیگر: