دالیه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دالیة. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهرکی است بر کناره ٔ غربی فرات میان عانة و رحبة. (معجم البلدان ).آنرا دالیةبن طوق نیز گویند. (تجارب الامم ج 2 ص 37).
دالیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) ساق و تنه بعض درختان که برروند دراز و جز با تکیه کردن بچیزی برپانتواند بود چون رز و جز آن. ج ، دوالی : و شجرات الفلفل شبیه اند به دوالی العنب. ( ابن بطوطه ).
دالیة. [ ی َ ] ( اِخ ) نام شهرکی است بر کناره غربی فرات میان عانة و رحبة. ( معجم البلدان ).آنرا دالیةبن طوق نیز گویند. ( تجارب الامم ج 2 ص 37 ).
دالیة. [ ی َ ] (ع اِ) دولاب . (منتهی الارب ). دولاب که بگاو گردد. (مهذب الاسماء). قسمی آلت آبیاری . (مفاتیح العلوم ). چرخ آب . چرخ آب کش . چرخ آبی که بدست کشند یا بگاو. ج ، دوالی . (مهذب الاسماء). || کوزه ٔ دولاب . (منتهی الارب ). || تنه ای دراز که در سر آن یک طرف رسن از برگ خرما و مانند آن بندند و در طرف دیگر دلو و نحو آن بسته بدان آب پاشی نمایند. (منتهی الارب ). || انگور نیمرس اندک سیاهی گرفته . (منتهی الارب ). انگور لک زده . رجوع به لک زدن شود. || غوره که بجائی آویخته شود تا پخته گردد و بخوردن درآید. ج ، دوالی . (منتهی الارب ).
دالیة. [ ی َ ] (ع اِ) ساق و تنه ٔ بعض درختان که برروند دراز و جز با تکیه کردن بچیزی برپانتواند بود چون رز و جز آن . ج ، دوالی : و شجرات الفلفل شبیه اند به دوالی العنب . (ابن بطوطه ).