دارای دامن
دامن دار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دامندار. [ م َ ] ( نف مرکب ) دارای دامن. دارای ذیل : بیضة لها سابغ؛ خود دامن دار. ( منتهی الارب ). || دامنه دار. وسیع. پی دار. دنباله دار. که دنباله آن نگسلد: ابر دامن دار؛ که دنبال آن قطع نگردد. || عریض و باپهنا. ( آنندراج ) :
شام غم کآشوب سودا بی تو مغزافشار شد
نونیازان جنون را جیب دامندار شد.
شام غم کآشوب سودا بی تو مغزافشار شد
نونیازان جنون را جیب دامندار شد.
طالب آملی.
کلمات دیگر: